در روايات ، واژه ديگرى نيز به كار مى رود كه اعمّ از بحث حاضر است و آن ، «الاحتجاج» است ، يعنى دليل آوردن و اقامه حجّت براى اثبات يك مطلب ، خواه موضع مشخص از پيش تعيين شده اى موجود باشد يا نه. به عبارت ديگر ، فرد الاحتجاج كننده ، تنها در پى دليل است و از آنچه دليل به او بگويد ، پيروى مى كند و اصرار ندارد كه مثل جدل ، به همان ادعاى نخستين خود برسد. ۱
اين تعريف ها ، همه برگرفته از لغت و عرف اند و با اصطلاح منطقى و فلسفى خود متفاوتند. واژه جدل ، نمونه خوبى براى نمايش اين تفاوت است. بنا بر تاريخ فلسفه ، «زنون» ، شاگرد برمنيدس ، نخستين كسى است كه «جدل» را در فلسفه به كار برد. او جدل را به مثابه ابزارى براى نقض ديدگاه مخالفان خود و اثبات نظريه خويش از طريق برهان خلف به كار برد. پس از او ، سوفسطائيان و وكيلان يونانى ، جدل را در دادگاه ها و براى پيروزى بر خصم ، به كار بستند و سقراط و افلاطون ، آن را روشى براى گام برداشتن از جزئى ها و مصداق ها ، به سوى تعريف هاى كلّى و فراگير مى دانستند. آنچه امروز به عنوان جدل خوانده مى شود ، از پايه گذار علم منطق ، ارسطو به جا مانده است. او ، جدل را گونه اى استدلال مى دانست كه بر پايه مسلّمات و آراى مورد توافق بنا نهاده شده و تنها در صورت صحّت اين پايه هاى مفروض و پذيرفته شده ، نتيجه درست مى دهد و نه هميشه.
در اروپا ، جدل عنوانى عام براى همه شيوه هاى منطقى اثبات گزاره هاى فلسفى بود و بعدها فيخته ، هگل و ماركس ، آن را فرايندى مركب از سه مرحله تز ، آنتى تز و سنتز دانستند و آن را حتى از عرصه انديشه به جهان خارج سرايت دادند و گفتند :
هستى نيز مانند آنچه در ذهن اتفاق مى افتد، متضاد خود را به وجود مى آورد و سپس از سر جدال اين ضد با شى ء اصلى، تركيبى تأليف يافته از هر دو به وجود مى آيد. ۲
پيشينه، جايگاه و اهميت مناظره
بشر از ديرباز ، خود را با صفت مميّزه «نطق» شناخته و از ديگر موجودات جدا ساخته است. انسان ها ، ارتباط با خود را از طريق گفتگو سامان داده و به انديشه هاى يكديگر پى