دستاويزى در آن سوى مرزهاى عقيدتى ، جغرافيايى و سياسى مى جويد و شفيع و واسطه اى دست و پا مى كند ، سرانجام به خيانت مى افتد. او براى جلب محبّت و حمايت دوستان خيالى اش ، اسرارى را از جبهه خودى به دشمن گزارش مى كند و همچون حاطب بن أبى بلتعه ، مرتكب خيانت مى گردد. ۱ همه ستون پنجم ها و جاسوس هاى نظامى و غير نظامى ، از اين آبشخور مى نوشند و دشمنان يك ملّت و كشور ، از چنين منافقانى سود مى جويند. چنين است كه حضرت على عليه السلام ، نفاق را اوج خيانت دانسته اند. ۲
6 . حق كشى
زندگى در جامعه ، مسئوليت هايى را بر عهده هر عضو مى گذارد ، و افراد با عمل به آنها ، از احترام اجتماعى و قانونى برخوردار مى شوند. اين تعّهدات ، متقابل و بر اساس قاعده عمومى عدل و انصافند و با معيار و قاعده حق ، سنجيده مى شوند. اگر قواعد عمومى و مسئوليت هاى اجتماعى ، براى فردى غيرِ قابل قبول و يا همراهِ شك و ترديد باشد ، او مى كوشد تا هرگاه و هرجا و تا آن اندازه كه ممكن است ، از زير بار اين مسئوليت ها شانه خالى كند و حقّ و حقوق ديگر افراد اجتماع را نپردازد. اين حقوق ، چه مالى و چه معنوى ، تكاليفى را در پى دارد كه بر شخص ناهمگون با اجتماع سنگين مى نمايد. كسى كه فقط از روى حقارت و خوارى نفس ، با اجتماع همراهى مى كند و تنها در پى امنيّت خويش است ، نه به فرهنگ و آداب و قوانين اجتماع محلّ زندگى خود اعتقاد و علاقه دارد ، نه به امنيّت جامعه مى انديشد و نه به سامان يافتن آن اهميّتى مى دهد؛ به جهاد برنمى خيزد و حقوق و ماليات واجب خود را ادا نمى كند.
دو حديث گران بها از امام على عليه السلام ، ناظر به همين حالت ، در پاره اى از انسان ها است:
ـ به خدا سوگند، جز كافر منكر و منافق ملحد، امنيّت را از اهلش بازنداشت و حقّ را ازمستحقش دور نكرد. ۳
ـ پيامبر خدا از اين كه انسان زكات مالش را از رهبرش پوشيده بدارد، نهى كرد و فرمود: پوشيده داشتن آن، از نفاق است. ۴
1.حاطب بن أبى بلتعه ، كسى بود كه خبر لشكركشى پيامبر صلى الله عليه و آله را به مكّه ، در نامه اى نوشت و پنهانى براى مشركان مكه ارسال كرد. خداوند ، پيامبر صلى الله عليه و آله را از اين امر آگاه و ايشان هم امام على را مأمور دستگيرى پيك و گرفتن نامه كرد. اما حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، او را بدان سبب كه از بدريان بود ، بخشيد (ر. ك : بحار الأنوار ، ج ۲۱ ، ص ۱۱۲ ، ح ۵ ؛ تفسير القمى و مجمع البيان ، در ذيل آيه نخست سوره ممتحنة) .
2.غرر الحكم ، ج ۱ ، ص ۲۳۹ ، ح ۹۶۹ .
3.همان ، ج ۶ ، ص ۲۴۲ ، ح ۱۰۱۳۲ .
4.دعائم الاسلام ، قاضى نعمان ، ج ۱ ، ص ۲۴۵.