كژى هاى جان ما آگاهى يابد و از ما بخواهد كه آنها را برطرف سازيم.
دوست ، آيينه دوست است و آينه شكستن خطاست . انتقاد ديگران ، داروى تلخى در دهان ماست و نصيحت دوست ، سوزنى براى بادكنك غفلت ما. از اين روست كه امام سجّاد عليه السلام حقّ منتقد را تواضع ما در برابر او و گوش سپارى ما به سخن او و سپس انديشيدن به انتقاد او مى داند ، تا اگر درست بود ، بپذيريم و تشكر كنيم و او را خيرخواه خود بدانيم و اگر نادرست بود ، آن را به كنارى بنهيم و باز هم سپاسگزار او باشيم. ۱
د با نامحرمان
ما انسان هاى عادى ، پاى در خاك داريم و نشان از افلاك. گاه پاى خاكى ما در پى چشمان غبار گرفته مى رود و ما را بر زمين مى كوبد. موسى عليه السلام ، پيش از پيامبرى ، در چنين ورطه اى گرفتار مى آيد. دو دختر جوان در كنار چاه آب ، مظلومانه ايستاده اند. پدر ، پير است و دختران ، چوپان گله . گوسفندان ، تشنه اند و كناره چاه ، پر از ازدحام شبان ها. به زحمت ، گله تشنه را نگاه داشته اند تا در كشاكش آب كشيدن ، با مردان ، تماسى نيابند. منتظرند تا همه بروند و آن گاه ، آب از چاه كشند. موسى ، جوانى غيور و قوى ، احترامى از سوى مردان نمى بيند و دل به حال دختران مى سوزاند. پيش مى آيد و با دستان نيرومندش همه آن گله را سيراب مى كند و بى هيچ چشمداشتى به سايه اى پناه مى برد ، گرسنه و تشنه . اندكى بعد ، دختران چوپان را مى بيند كه با وقار و شرم كامل ، بر خاك هاى بيابان سينا گام مى نهند و پيش مى آيند. آنان ، پيام شعيب عليه السلام را ابلاغ مى كنند:
ـ به نزد من بيا تا پاداش كارت را بدهم.
ـ چگونه ، من كه راه را نمى دانم.
ـ ما كه مى دانيم ، با ما بيا.
ـ باشد ، اما شما جلوى من نرويد. نمى خواهم چشمانم دائماً به شما باشد ، حتّى از پشت سرتان.