همان طور که در مقدّمه گفتيم، با تمام اين تفاسير، هوش منطقي فقط ميتواند موفّقيت تحصيلي ما را تضمين کند. تا سالهاي سال،
روانشناسان، فکر ميکردند که هوش، يعني همين هوش منطقي. حتّي يکي از آن دوآتشههايشان در تعريف هوش ميگفت: «هوش يعني چيزي که توسّط تست هوش من سنجيده ميشود!».
هوش منطقي دو تا پاشنه آشيل (نقطهضعف) داشت. يکي اين که ارثي بود. با اين حساب، تا وقتي که شما بدانيد هوشتان ارثي است، دانستن بهره هوشيتان، هيچ کمکي به تغيير در زندگيتان نميکند. دوم هم اين که فقط حدود بيست درصد از موفّقيت ما را ميتوانست پيشبيني کند.
سالووي (اوّلين کسي که اصطلاح «هوش هيجاني» يا همان «هوش غيرشناختي» را باب کرد)، احتمالاً از هر دو نقطهضعفِ هوش منطقي، باخبر بود. او نوعي از هوش را به دنياي علمي روانشناسي شناساند که کاملاً اکتسابي بود، ميشد آموزشش داد و در ضمن ميتوانست هشتاد درصد از موفّقيت يک آدم را تضمين کند.
هوش هيجاني، چه جور هوشي است؟
به بيان خيلي ساده، هوش هيجاني، يعني اين که «به جاي اين که بگذاري فقط منطقت در تصميمگيريهايت مؤثّر باشد، از احساساتت هم استفاده کني. ضمن اين که قدرت اين را داشته باشي که احساساتت را کنترل و مديريت کني». اين، تعريفي بود که سالووي و ماير در سال 1990م، ارائه دادند؛ امّا بعدها، روانشناسان ديگر، خيلي ريزتر، به تعريف هوش هيجاني پرداختند. مثلاً «بارـ اُن» ۱