شادابى و ديندارى، يکى را برگزيد و يا
مؤمن بود و يا شاداب و ميان اين دو، درّهاى پُرنشدنى مىبينند؛ امّا در حقيقت، اين دو، برابر يکديگر نيستند و نه تنها مىتوان هم ديندار بود و هم شاداب، بلکه احاديث بسيارى، نشانه ديندارى را شادابى و خوشرويى و مانند آن معرفى مىکنند و لازمه ديندارى را شادابى مىدانند. اگر هم پارهاى احاديث، سخن از اندوه و غم به ميان آوردهاند و مؤمن را غمگين و اندوهناک معرّفى کردهاند، ناظر به حسّ مسئوليت مسلمانان است. اين نوع اندوه، نتيجه آگاهى اجتماعى و تعلّق جمعى فرد است، نه پريشانْحالى و پراکندگى خاطر.
هر که او هشيارتر، بيدارترهر که او آگاهتر، رخْ زردتر.۱
اين نوع اندوه و شناخت عميق است که همواره مورد توجّه متفکّران شرق و غرب بوده است و حتّى فيلسوف منفعتگرايى چون جان استوارت ميل، در دفاع از آن مى گويد:
ترجيح مىدهم سقراطى ناخشنود باشم، تا ابلهى خشنود. ۲
اين نوع حزن، ريشه در توجّه به احوال ديگران و حس همدردى انسانى دارد و همان است که سعدى از آن به عنوان «بىقرارى» ياد مىکند و مىگويد:
بنى آدم، اعضاى يکديگرندکه در آفرينش، ز يک گوهرند
چو عضوى به درد آورَد روزگاردگر عضوها را نمانَد قرار.۳
1.. همان، دفتر اوّل، بيت ۶۳۳.
2.. J. S Miill, Utilitarianism, Edited by roger Criss, Oxford, Oxford UniverSity Press, ۱۹۹۸, P ۵۷.
3.. گلستان، سعدى، باب اوّل.