مفهوم شادى
به راستى، چه کسى را شاد مىدانيد؟ آيا شادى يعنى دستافشانى و پايکوبى و دست انداختن ديگران و شوخى و مزهپرانى؟ يا شادى، به معناى نشاط و سرزندگى است و آمادگى براى تلاش و پيشرفت؟
بسيارى را ديدهايد که بر روى سن تئاتر و پرده سينما و صحنه زندگى، شاد و خوش و سرحال مىنمايند و چون به ژرفاى روحشان بروى، با خود نيز مشکل دارند و فقط با لبان خويش مىخندند و از درون، نشاط ندارند. اشتباه نشود! من منکر لبخند و چهره گشاده و روى باز و خوش نيستم؛ بلکه اينها را تنها يکى از نمودها و نشانههاى شادى مىدانم که به گونه هميشگى و ضرور هم نشاندهنده شادى نيستند. شادى واقعى، درون را فراخ مىدارد و سپس طليعه آن بر لبْ پديدار مىشود. شادى درونى، انرژىهاى متراکم در لايههاى زيرين روح را بيرون مىکشد و آنها را به شکل انرژى جنبشى و در حرکت و خروش و تلاش و کوشش، آزاد مىکند. به فرموده امير مؤمنان:
سُرور، روح را گشاده مىدارد و نشاط را از درون به سطح مىآورد و غم، عکس اين کار را مىکند.۱
انسان شاد، بر واقعيتهاى تلخ زندگى چشم نمىبندد و آنها را انکار نمىکند و به هنگام رويارويى با سختىها، به بىخيالى فرو نمىرود. او خواستار فرار و بىخبرى و پناه بردن به وسايلى براى لحظهاى فراموشى نيست؛ بلکه او اين سختىها را فرصت ارائه قابليت مىبيند و مشکلات را نيروى مقاوم، تا طبق اصل فيزيک، بتواند کار ايجاد کند. اصطکاک را به خاطر آوريد. بسيارى از آن