53
جوان، شادي و رضايت از زندگي

مفهوم شادى

به راستى، چه کسى را شاد مى‏دانيد؟ آيا شادى يعنى دست‏افشانى و پايکوبى و دست انداختن ديگران و شوخى و مزه‏پرانى؟ يا شادى، به معناى نشاط و سرزندگى است و آمادگى براى تلاش و پيشرفت؟
بسيارى را ديده‏ايد که بر روى سن تئاتر و پرده سينما و صحنه زندگى، شاد و خوش و سرحال مى‏نمايند و چون به ژرفاى روحشان بروى، با خود نيز مشکل دارند و فقط با لبان خويش مى‏خندند و از درون، نشاط ندارند. اشتباه نشود! من منکر لبخند و چهره گشاده و روى باز و خوش نيستم؛ بلکه اينها را تنها يکى از نمودها و نشانه‏هاى شادى مى‏دانم که به گونه هميشگى و ضرور هم نشان‌دهنده شادى نيستند. شادى واقعى، درون را فراخ مى‏دارد و سپس طليعه آن بر لبْ پديدار مى‏شود. شادى درونى، انرژى‏هاى متراکم در لايه‏هاى زيرين روح را بيرون مى‏کشد و آنها را به شکل انرژى جنبشى و در حرکت و خروش و تلاش و کوشش، آزاد مى‏کند. به فرموده امير مؤمنان:
سُرور، روح را گشاده مى‏دارد و نشاط را از درون به سطح مى‏آورد و غم، عکس اين کار را مى‏کند.۱
انسان شاد، بر واقعيت‏هاى تلخ زندگى چشم نمى‏بندد و آنها را انکار نمى‏کند و به هنگام رويارويى با سختى‏ها، به بى‏خيالى فرو نمى‏رود. او خواستار فرار و بى‏خبرى و پناه بردن به وسايلى براى لحظه‏اى فراموشى نيست؛ بلکه او اين سختى‏ها را فرصت ارائه قابليت مى‏بيند و مشکلات را نيروى مقاوم، تا طبق اصل فيزيک، بتواند کار ايجاد کند. اصطکاک را به خاطر آوريد. بسيارى از آن

1.. غرر الحکم و درر الکلم، عبدالواحد آمدي، ح ۲۰۲۳ و ۲۰۲۴.


جوان، شادي و رضايت از زندگي
52

خانم! دوباره شازده پسرت آمده، زودتر در را باز کن» و رضا سرش را به‏سوى من چرخاند و با لبخند گفت: «زن صاحب‏خانه‏مان است؛ زن بدى نيست. مادرم نمى‏تواند تند بيايد» و من با خود گفتم: «چرا؟ مگر چه مشکلى دارد؟»، که ديدم در باز شد و زنى ميانْ‏سال با عصاى چوبى به زير بغل، به ما تعارف کرد. داخل حياط شديم و از پلّه‏ها به زيرزمينِ نمور نيمه‌تاريکى رفتيم که گوشه‏اش کتاب‏خانه شاگرد ممتاز مدرسه‏مان، رضا و شادترين رفيق من بود.
هنوز درست ننشسته بودم که رضا به سمت ديگر زيرزمين رفت و با کودکى بر بستر آرميده، گرم صحبت و شوخى شد. خوب نگريستم. خيلى شبيه رضا بود. حدس زدم که برادر کوچک‏ترش باشد. به رضا گفتم: «چرا هيچ وقت به من نگفته بودى برادر دارى و چرا او را با خود بيرون نمى‏آورى؟». رضا بغض خود را خورد و پاسخ داد: «او فلج است!» و بعد دوباره بى‏ آن که دنباله حرفش را ادامه دهد و يا گله و شکايتى کند، به شوخى و خوشمزگى با برادرش ادامه داد و من همچنان مبهوت و شگفت‏زده به خانه آنها مى‏نگريستم. يک چراغ والر، هم گرمابخش زيرزمين بود و هم وسيله خوراک‏پزى خانواده و يک تلويزيون کوچک سياه و سفيد در نزديکى آن، با چند ظرف و يک يخدان و چمدان و کمى خِرت و پِرت که گويى همين ديروز از سمسارى محلّه خريده باشند؛ امّا با تمام شگفتى، همه چيز، تميز و هيچ کدام، رنگ غم نداشت.
بُهت من از سکوت چندين ساله رضا و شادى هميشگى او در کلاس بود. ما همکلاسان او مى‏پنداشتيم که رضا، کم و کسرى ندارد، حداقل مادر و خانواده سالم و بى‏عيب و نقصى دارد که همه کار مى‏کنند تا او درس بخواند و نمى‏دانستيم که اين نيم‏وجبى، اين همه قدرت روحى دارد که غم‏هاى زندگى را فرو مى‏خورَد و فرياد شادى سر مى‏دهد.

  • نام منبع :
    جوان، شادي و رضايت از زندگي
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
تعداد بازدید : 192157
صفحه از 192
پرینت  ارسال به