57
جوان، شادي و رضايت از زندگي

و باز مى‏پرسم: آيا اين شادى‏ها مى‏پايد و مى‏مانَد؟ چگونه مقام و موقعيت و مالِ از دست رفتنى و موقّت و ناپايا، مي‌تواند شادى هميشگى و جاودان را به ارمغان آورَد؟ چگونه چيزى که خود، هميشه و محکم و استوار نيست، وابسته و دلبسته آن، هميشه بپايد؟ تنها غفلت ما از نگريستن به آغاز و پايان و اندکى دورتر، فرجام و
نهايت اين خوشى‏هاى ظاهرى است که سبب به اشتباه ‏افتادن ما مى‏شود و چند صباحى ريخت و پاش و ولخرجى و خوشى ايّام کوتاه و محدود جوانى را شادمانى روحى مى‏دانيم.
امام على(ع) به ابن عباس همين پيام را مى‏دهد که:
مباد بجز براي آنچه در نهايت به تو مى‏رسد، شادى کنى!۱
و مباد که ما آخر و نهايت کار را در همين دنيا جستجو کنيم!

اِبراز شادى

احاديث متعدّدى، ما را به ابراز شادى و پوشاندن غم، توصيه کرده‌اند ۲ و مؤمن را گشاده‏رو و خندان، و منافق و کافر را اخمو و ترش‌روى دانسته‏اند. ۳ پيشوايان ما سُرور مؤمن را در چهره‏اش و غم او را در دلش مى‏خواسته‏اند ۴ و گشاده‏رويى را خوى نيکان، گونه‏اى پذيرايى از مهمان، خير رساندن به ديگران، از ميان برنده کينه دشمنان و رشته جذب کننده دوستان مى‏دانسته‏اند. ۵

1.. شرح نهج‏البلاغه، ابن ابي الحديد، ج ۱۵، ص ۱۴۰.

2.. ر.ک: بحار الأنوار، علّامه مجلسي، ج ۷۶، ص ۲۰؛ مستدرک الوسائل، ميرزا حسين نوري، ج ۸، ص ۳۲۱.

3.. ر.ک: تحف العقول، ابن شعبه حَرّاني، ص ۴۹.

4.. ر.ک: غرر الحکم، ح ۳۴۵۴.

5.. ر.ک: ميزان الحکمة، عنوان «البشر».


جوان، شادي و رضايت از زندگي
56

سعدى چه زيبا اين نکته را به شعر کشيده است:




يکى خارِ پاى يتيمى بکَنْدبه خواب اندرش ديد صدر خُجند
همى گفت و در روضه‏ها مى‏چميدکز آن خار، بر من چه گل‏ها دميد!۱
آرى، الگوى دين براى يک انسان شاد، انسانى است با روى گشاده، غم خويش فرو خورده و به شاد کردن ديگران پرداخته و به سان ستاره، درون، پُر از سوز و برون، به شادى و چشمک. چنين کسى، تنها به شادى خود اهمّيت نمى‏دهد؛ چون مى‏داند که شادى عمومى، شادى او را هم به ارمغان مى‏آوَرد و مى‏فهمد که «دست‏افشانى» در کنار «دست گدايى»، و «پايکوبى» در نزديکى «پاى در بند»، حقيقى و هميشگى نيست؛ بلکه دست ديگران را گرفتن و براى بهروزى خود و ديگران پا بفشردن، و بند از ديگران باز نمودن، شادمانى روحى را تحفه اين راه هموار مى‏کند.

شادى‏هاى مانا و شادى‏هاى خيالى

به من اعتراض کنيد و بگوييد: بسيارى را ديده‏ايم که تنها به خود مى‏انديشند و از همه مواهب واقعى و خيالى سود مى‏جويند و مى‏خورند و مى‏پوشند و خوشى مى‏کنند و حتّى بر ديگران هم بند مى‏نهند و به حيله و حُقّه، مال يتيمان را مى‏خورند. و من مى‏پرسم: آيا اينان انسانْ مانده‏اند و يا تغيير ماهيت داده‏اند؟ آيا سعدى، اين بى‏غمان از محنت ديگر آدميان را انسان ناميده است؟ و آيا ما با مراجعه به خود نمى‏توانيم به اين نکته برسيم که گوشه‏اى از وجود ما، با ديگران ارتباط دارد و به آنها پيوسته است؟

1.. بوستان، سعدي، به کوشش غلامحسين يوسفي، تهران: خوارزمي، ص۸۰ (بيت ۱۱۵۳ ـ ۱۱۵۴).

  • نام منبع :
    جوان، شادي و رضايت از زندگي
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
تعداد بازدید : 191599
صفحه از 192
پرینت  ارسال به