2 ـ 14 ـ حديث چهاردهم
از امام صادق عليه السلام پرسيدند كه چرا دعاهاى ما مستجاب نمىشود؟ حضرت فرمود:
لأَنَّكُمْ تَدْعُونَ مَنْ لا تَعْرِفُونَهُ.۱زيرا شما كسى را مىخوانيد كه نمىشناسيد.
پس كسى كه مىخواهد به او راه يابد و او را با معرفت بخواند، بايد از آنچه مانع معرفت اوست، خود را دور سازد. انسانى كه مىخواهد خدا را با مفاهيم و تصوّرات بشناسد و از اين طريق او را بخواند، در حقيقت متصورات و مفاهيم را مورد خطاب قرار مىدهد نه خداى حقيقى خود را. به اين دليل، از معرفت خدا دور گشته و غير او را مىخواند، و به همين جهت دعاها مستجاب نمىشود. البته عدم استجابت دعا، علل و حكمتهاى ديگرى نيز دارد كه در اين روايت، تنها يكى از حكمتهاى آن بيان شده است.
اگر معرفت خود خدا ـ يعنى خداى واقعى و حقيقى ـ محال باشد ـ چنان كه برخى به آن معتقدند ـ و انسان نتواند او را بشناسد، چگونه اين روايت معنا پيدا مىكند؟! مىبينيم كه امام صادق عليه السلام معرفت خود خدا را ـ نه معرفت عناوين و مفاهيم عامه را و نه تجليّات و ظهورات اسماى الهى را ـ ممكن مىداند و به همين جهت عدم استجابت دعاها را به دليل عدم معرفت خداوند مىداند.
اين روايت نكته مهمى را هم مىرساند، كه با توجه به روايات آينده معلوم مىشود. نكته، اين است كه حقّ مردم از معرفت، تسليم و اقرار و اذعان و تصديق است، در حالى كه معرفت، فعل خداست. در اينجا امام، معرفت خدا را از آنان كه دعاهايشان مستجاب نمىشود، نفى مىكند. يعنى اين كه آنان در مقابل تعريف ـ موهبتى الهى است ـ تصديق و اذعان به او نمىكنند و تسليم نمىشوند. عدم تسليم و ايمان، دو وجه دارد: وجه اول، آن كه انسان در مقابل تعريف او، به تصوّر و توهّم و تعقّل او روى آورد و در نتيجه، از معرفتى كه خدا به انسان عنايت كرده دور مىشود. وجه دوم، آن است كه انسان، اعمال