قلب (قلبى كه داراى رقّت و نرمى باشد زيرا غشاء قلب را فؤاد گويند)؛ ناهد الثدى كاعب: سينهى برجستهى برآمده؛ أسمر: نيزه؛ خطّار: لرزان؛ أسمر خطّار وصفى است براى قدّ و قامت و يا به تعبير ديگر سرو خرامان؛ أحور سحّار: چشمان درشت فريبا.
ترجمه: من اينطور وانمود مىكنم كه دلم، گرفتار و شيفتهى پيكر و اندام زنان زيباروى مىشود و قدّ و قامت و چشمان حورىوش آنان در دلم اثر مىگذارد.
۱۶ـ و انّي سمىٌ بالدُمُوعٍ لِوَقفِهِعلي طللٍ بالٍ وَ دارسِ احجارِ
شرح مفردات: وقفه: كسى كه دائما ايستاده است (آيهى شريفهى الصافات: آيهى 124 «وقفوهم أنهم مسؤلون» )؛ الطلل: خرابه؛ بالٍ: كهنه؛ دارس: آثار محوشده و ويران شده؛ احجار (جمع حجر): شىء معروفى است كه خانهها روى آن بنا مىشوند.
ترجمه: من به مردم زمان خودم اينطور نشان مىدهم كه بر نشانههاى برجا ماندهى ديار محبوب مىايستم و بىدريغ و سخاوتمندانه اشك مىريزم.
۱۷ـ وَ ما عَلِموا انّي امرءٌ لا يَروُعنيتوالي الرّزايا في عَشيٍّ وَ ابكارِ
شرح مفردات: لايروعنى: مرا نمىهراساند؛ الرزايا (جمع الرزية): مصيبتها و گرفتارىها؛ العَشى: آخر روز و هنگام اقامهى نماز مغرب؛ ابكار (جمع بكر): صبح زود.
ترجمه: و مردم زمانه نمىدانند كه من مردى هستم كه دشوارىهاى پى در پىِ صبح و شام مرا نمىترساند.
۱۸ـ اذا دُكَّ طورُ الصبر مِنْ وَقعٍ حادثٍفطُورُ اصطبارى شامخٌ غير منهار
شرح مفردات: دُكَّ: ويران شد؛ طور: كوه؛ وقع حادث: وقوع حادثه؛ اصطبار (مصدر باب افتعال): صبر كردن؛ شامخ: بلند؛ غيرُ منهار: فناناپذير.