كرخى ۱ و محمّدبننصير نُميرى ۲ . در عين حال، در ميان اين دو نقطهى عطف و در زمان ديگر ائمّه عليهم السلام نيز جريان غلو و غالىگرى مطرح بوده است. برخى بر اين باورند كه طرح دعاوى اغراقآميز در شأن ائمّه عليهم السلام را مىبايست بعد از شهادت حسينبن على عليه السلام در كربلا و قيام مختار به خونخواهى از حضرتش پى گرفت. در همين زمان است كه غلو در حقّ ائمّه عليهم السلام و رهبران دينى، جنبهى سياسى به خود مىگيرد و به عنوان حربهاى به كار گرفته مىشود. ۳
در عصر صادقين عليهماالسلامنيزـ كه عصر بروز نحلهها و فرقههاى مختلفى چون «مرجئه»، «قدريّه»، «معتزله»، «زنادقه» و «غلات» استـ تندترين مواضع امامان را مىتوان نسبت به غلات و زنادقه ديد. ۴
آغازگر فتنهى غلو
كشّى در رجـال خود، رواياتى را آورده است كـه براساس آنهـا، منشأ پيدايش فرقهى غلات را بايد در افكار شخصى به نام «عبداللّهبن سبا» جستوجو كرد. ۵ هر چند وى را يهودىزادهاى ۶ مىدانند كـه در زمان عثمان به اسلام
1.محمّدبن على هلال كرخى، از پيش در شمار اصحاب حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام قرار داشت. سپس از عقيدهى خويش بازگشت و نيابت ابوجعفر محمّد فرزند عثمان، دومين نايب امام عصر عليه السلام را انكار كرد و مدّعى شد كه وكيل حضرت صاحبالزّمان عليه السلام است. آنگاه توقيعى از سوى حضرت ولى عصر عليه السلام در لعن او و به بيزارى از وى صادر شد. (بر ستيغ آرمانها، ترجمهى اعيان الشيعه، بخش امام مهدى عليه السلام / ۶۰).
2.محمّدبننصير نُميرى، از اصحاب ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام بود. پس از شهادت آنحضرت ادّعاى نيابت از امام زمان عليه السلام را مطرح كرد. خداوند وى را به خاطر قول به الحاد و غلو و اعتقاد به تناسخ رسوا نمود. وى همچنين مدّعى بود كه پيامبر است و علىّبن محمّد عليه السلام او را فرستاده و دربارهى او به ربوبيّت قائل بود. (احتجاج ۲ / ۵۵۱) وى علاوه بر اين، به اباحهى محارم و حليّت لواط نيز معتقد بود. (تحفة الأحباب / ۴۷۲)
3.تاريخ كلام و مذاهب اسلامى/ ۷۲.
4.تاريخ عمومى حديث / ۲۸۹.
5.اختيار الرّجال، ش ۱۷۰ـ ۱۷۴.
6.برخى از مورّخان و اهل تحقيق تذكّر دادهاند كه عبداللّه شخصى يهودى بود كه به اسلام گرويد و از دوستداران حضرت امير عليه السلام شد. امّا همانگونه كه او در دوران يهوديّت خود، دربارهى «يوشعبن نون» عقيدهى غلوآميز داشت، پس از گرايش به اسلام نيز در مورد على عليه السلام ، راه غلو و افراط را در پيش گرفت. (مرآة الانوار / ۱۰۵)
ابانبن عثمان مىگويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: خداوند عبداللّه را لعنت كند؛ چرا كه در شأن على عليه السلام ادّعاى ربوبيت نمود، در حالى كه به خدا قسم، على بندهاى مطيع و فرمانبردار بود. بدا به حال كسانى كه بر ما دروغ بستهاند! اينان در حق ما قائل به امورى هستند كه ما خود به آن عقيده نداريم. از ايشان به پروردگار جهانيان پناه برده و بيزارى مىطلبيم. (بحارالانوار ۲۵ / ۲۸۶)
در روايتى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه وى پس از آنكه ادّعاى نبوّت كرد و معتقد به الوهيّت على عليه السلام شد، امام على عليه السلام وى را خواست و در اين مورد از او پرسيد. عبداللّه در پاسخ چنين گفت: قد كانَ أُلقَيِ فى رُوعى أنّكَ أنت اللّه وَ أنّى نبيٌّ يعنى بر قلب من چنين الهام شده است كه تو خدايى و من پيامبرم! اميرالمؤمنين نيز با سخن تهديدآميز و نفرينگونه ثَكَلَتْكَ اُمُّك يعنى مادرت به عزايت بنشيند، از اعتقاد باطل وى تبرّى جست. امّا چون او حاضر به توبه و بازگشت از گفتار غلوآميز و كفرآميز خويش نشد، توسّط حضرت امير عليه السلام به آتش كشيده شد. (همان)
«ابوريه» دربارهى وى چنين اظهار عقيده مىكند: وى آغازگر فتنهپراكنى و آشوبافكنى در امور دين و سياست بوده است. انجمن سرّى خود را سامان بخشيده و در بصره و كوفه و سپس در كشور مصر، به فعّاليّت مشغول شد و عدّهاى را گرد خويش جمع آورد. او معتقد به رجعت و بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلمبود. اين تفكّر وى ريشه در يهوديّت داشت كه به نظر آنها، الياس نبى به آسمانها عروج كرده است؛ امّا سرانجام براى اعادهى دين و قانون خدا بازخواهد گشت. (اضواء على السنّة المحمّديّه / ۱۷۷ و ۱۷۸)