نيست و شيعيان ما آمادگى آن را ندارند و سپس مىفرمايند: «واللّه يا سدير، لو كان لي شيعة بعدد هذه الجداء ما وسعني القعود... فعددتها فإذا هي سبعة عشر.» در روايت فوق امام به صراحت مىگويند اگر به اندازه 17 نفر ياور داشتم، قيام مىكردم و دليل قعود خود را بيان فرمودهاند و سدير هم قانع مىشود.
يا در كافى، ج 1، ص 536 (كه در ص 35 كتاب بدان استناد شده) راوى از امام باقر عليه السلام درباره قائم بودن ايشان سؤال مىكند و حضرت پاسخ مىدهند:
«كلّنا قائم بأمر اللّه. قلت: فأنت المهديّ؟ قال: كلّنا نهدي إلى اللّه...» در اين روايت نيز راوى درباره امكان قيام امام باقر عليه السلام سؤال مىكند و حضرت در پاسخ، توضيح مىدهند كه همگى ما برپاكننده امر خدا هستيم؛ ولى آن كسى كه زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد، فرد ديگرى است.
نهايتا در هيچ كدام از اين روايات، علامتى يا اشارهاى كه نشان دهد شيعيان پس از عدم قيام امام صادق عليه السلام دچار حيرت شدند و به سرگردانى افتادند، نيامده است. طبيعى است كه شيعيان آن دوره، آرزو داشتند كه فرج و قيام آل محمّد هر چه زودتر رخ دهد؛ امّا داشتن اين آرزوى قلبى و سؤال درباره وقت و كيفيّت وقوع آن، بسيار متفاوت است از شكّ و سرگردانى درباره امامت و اينكه اگر امامى با وجود آماده بودن شرايط ظاهرى قيام نكرد، پس بايد در امامت او شك كرد؛ چنانكه نويسنده اين تصوير را از شيعيان آن دوره به ما نشان مىدهد. در حالى كه با مراجعه به اصل روايات كاملاً با تصويرى متفاوت از آن چيزى كه مؤلّف گزارش مىكند، مواجه مىشويم.
در ص 37 مؤلّف ادّعا مى كند كه امام صادق مايل نبودند خود را امام بخوانند و از شركت در هرگونه درگيرى سياسى، پرهيز مىكردند. مثلاً در محاسن برقى، ج 1، ص 288 ـ 289، راوى اعتقادات خود را به امام عرضه مىدارد و سپس يكيك ائمّه را نام مىبرد تا به امام صادق عليه السلام مىرسد و مىپرسد: