111
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

ماده گاو

موسى به قوم خود گفت: «خداوند مى فرمايد كه گاوى بكشيد». سبب اين آيه چنين بوده است كه:
«در بنى اسرائيل كُشته اى با نام «عاميل» يافتند و نمى دانستند كه او را چه كسى كشته است. مفسّران در سبب كشتن او و قاتل وى اختلاف كرده اند. برخى گفته اند: «مردى در بنى اسرائيل كه مال فراوانى داشت و جز پسرعموى خود وارثى نداشت. پسرعموى وى مى خواست او بميرد تا وارث آن مال شود، ليكن عمر مرد به درازا كشيد. پس وى را كشت تا صاحب اموال او گردد». برخى ديگر گفته اند: «عاميل زنى نكوروى داشت و پسرعموى او مى خواست آن زن را از آن خود سازد، پس عاميل را كشت». ديگرى گفته است: «عاميل دخترى زيبارو داشت. پسرعموى وى مى خواست آن دختر را به نكاح خود درآرد، به او نمى دادند. عاميل را كشت تا بر آن دختر دست يابد، چون عاميل را كشت، جسم بى جان وى را به دهى ديگر برد و آنجا بيفكند» و گفته اند: «او را در ميان دو ده بيفكند».
در روايات تفسيرى آورده اند: «براى بنى اسرائيل مسجدى بود كه به تعداد اسباط (قبيله هاى) بنى اسرائيل در داشت. عاميل را بر درِ سبطى كشته يافتند.


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
110

بر پايه روايتى ديگر: روز آدينه در دريا، حوض ها و آنجايى كه ماهى مى آمد، دام مى افكندند. روز شنبه دام ها را رها مى كردند تا ماهيان در آن گرفتار شوند، آن گاه روز يكشنبه دام ها را از دريا بيرون مى آوردند. مى گفتند: ما را روز شنبه از گرفتن ماهى نهى كرده اند، نه روز آدينه و يكشنبه. هفتادهزار مرد در اين شهر بودند. دوازده هزار كس چنين مى كردند و باقى مردمان اين چنين نمى كردند و آنان را از آنچه مى كردند نهى مى ساختند.
مدتى به همين سان گذشت، خداوند آنان را عذاب نكرد، از اين رو بر كار خود دلير شدند و روز شنبه نيز ماهى گرفتند. هرچه نهى كنندگان و نصيحت گران گفتند، آنان نپذيرفتند، همچنان ماهى گرفتند و بر مال خود افزودند. آن گاه نهى كنندگان گفتند: ما با شما در اين شهر نمى مانيم؛ چراكه از عذاب خداوند ايمن نخواهيم بود. شهر را به شما بخشيم . شهر را قسمت كردند، اينان به سويى رفتند و حايل و ديوارى ساختند، خود را از آن قوم جدا كردند و با آنان نياميختند. داود عليه السلامخدا را خواند. خداى تعالى بر آن قوم عذاب فرستاد و آن قوم را بر شكل ميمون كرد.
مردمان مصلح كه از آن گروه جدا گشته بودند، يك روز برخاستند. هيچ آوازى از سرزمين آن گروه نشنيدند و هيچ كسى را نديدند، درهايشان بسته بود و كسى از آن بيرون نمى آمد. از ديوارشان بالا رفتند و بر بالاى بام ها قرار گرفتند، ديدند كه خداوند آنان را بوزينه كرده است. شكر خداى را گزاردند و از عقوبت او به خدا پناه بردند. آن مسخ شدگان سه روز زنده ماندند و پس از سه روز همه مردند.

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 118398
صفحه از 148
پرینت  ارسال به