125
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

موسى عليه السلام به بنى اسرائيل فرمان خداى تعالى را رساند. گفتند: سميعيم و مطيعيم؛ شنيديم و فرمان برداريم . همه چنين كردند، جز قارون، او سخن خدا را شوخى دانست و فرمان نبرد و گفت: خداوندى چنين كند كه بندگان را از يكديگر بازنشناسد و اين نشانه را قرار دهد تا آنان را از يكديگر مشخص سازد ». اين اولين عصيان قارون بود.
دگرباره هنگامى كه موسى عليه السلام از دريا گذشت و فرعون و قوم او هلاك شدند، موسى به قارون مسؤوليت ذبح كردن داد. هركس قربانى داشت، آن را مى آورد و به قارون مى داد تا آن را ذبح كند. روزى آتشى پديد آمد و آن قربانى را سوزاند. قارون خشمگين شد و به موسى گفت: «اى موسى، اين چه قسمتى است كه تو كرده اى؟ نبوت براى تو است و رياست براى برادر تو هارون. از اين دو من هيچ نصيبى ندارم». موسى عليه السلام گفت: «من چنين نكرده ام كه به آن دلبسته نيستم. خداوند چنين كرده است». هارون گفت: «من تو را در اين سخن باور ندارم مگر آنكه براى من آيتى نشان دهى». موسى گفت: «براى تو آيتى روشن مى آورم». آن گاه رؤساى بنى اسرائيل را جمع كرد و گفت: «همگى عصاهاى خود را بياوريد و در اين عبادتگاه قرار دهيد». آنان چنين كردند. قارون و هارون نيز عصاهاى خود را در آنجا نهادند. موسى گفت: «امشب برويد و فردا بامداد بياييد و عصاهاى خود را بنگريد. عصاى هارون را نيز بنگريد تا برترى هارون را بر خود دريابيد». بامداد بازآمدند. تمام عصاها همچون وضع پيشين خود بود، جز عصاى هارون؛ عصاى هارون كه از درخت بادام بود، برگ درآورده بود و بار داده بود. همه گفتند: «فضل هارون بر


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
124

مريدان دنيا با مشاهده آنان مى گفتند: «اى كاش براى ما نيز آنچه به قارون داده اند، مى دادند؛ چراكه قارون از دنيا بهره تمام دارد». عالمان در پاسخ طالبان دنيا به مال داران و مال جويان گفتند: «واى بر شما؛ براى آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند، ثواب خداى تعالى بهتر است از آنچه قارون جمع كرده است. اين توفيق را تنها صابران به دست خواهند آورد.
«قارون و سرايش را در زمين فروبرديم».
زندگينامه نويسان چنين گفته اند: قارون از عالمان بنى اسرائيل بود و تورات را بهتر از آنان مى خواند. او مردى توانگر بود و سبب نافرمانى و عصيان او توانگرى و فراوانى مال بود. اولين عصيان و طغيان قارون اين بوده است:
«خداى تعالى به موسى گفت: به قوم خود بگو هركس چهار ريسمان سبز در گوشه رداى خود ببندد . موسى پرسيد: خدايا، چرا چنين فرمودى و چه حكمتى در اين است؟ خداى تعالى گفت: از اين رو چنين گفتم كه بنى اسرائيل غافلند و من مى خواهم از آسمان كتابى بر آنان بفرستم. فرمودم كه اين رشته هاى آسمان رنگ را در گوشه رداى خود ببندند تا هركس به آن بنگرد، آسمان را به ياد آورد، آن گاه من از آسمان كتابى خواهم فرستاد . موسى عليه السلام گفت: خدايا روا نيست بفرمايى كه همه رداى سبز پوشند؛ چراكه مى ترسم بنى اسرائيل آن را رشته ها را زبون و كوچك بدارند . حق تعالى گفت: كوچك در كار من كوچك و حقير نيست، اگر آنان مرا در مسايل كوچك اطاعت نكنند در فرمان هاى بزرگ هم اطاعت نمى كنند .

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 127731
صفحه از 148
پرینت  ارسال به