موسى عليه السلام به بنى اسرائيل فرمان خداى تعالى را رساند. گفتند: سميعيم و مطيعيم؛ شنيديم و فرمان برداريم . همه چنين كردند، جز قارون، او سخن خدا را شوخى دانست و فرمان نبرد و گفت: خداوندى چنين كند كه بندگان را از يكديگر بازنشناسد و اين نشانه را قرار دهد تا آنان را از يكديگر مشخص سازد ». اين اولين عصيان قارون بود.
دگرباره هنگامى كه موسى عليه السلام از دريا گذشت و فرعون و قوم او هلاك شدند، موسى به قارون مسؤوليت ذبح كردن داد. هركس قربانى داشت، آن را مى آورد و به قارون مى داد تا آن را ذبح كند. روزى آتشى پديد آمد و آن قربانى را سوزاند. قارون خشمگين شد و به موسى گفت: «اى موسى، اين چه قسمتى است كه تو كرده اى؟ نبوت براى تو است و رياست براى برادر تو هارون. از اين دو من هيچ نصيبى ندارم». موسى عليه السلام گفت: «من چنين نكرده ام كه به آن دلبسته نيستم. خداوند چنين كرده است». هارون گفت: «من تو را در اين سخن باور ندارم مگر آنكه براى من آيتى نشان دهى». موسى گفت: «براى تو آيتى روشن مى آورم». آن گاه رؤساى بنى اسرائيل را جمع كرد و گفت: «همگى عصاهاى خود را بياوريد و در اين عبادتگاه قرار دهيد». آنان چنين كردند. قارون و هارون نيز عصاهاى خود را در آنجا نهادند. موسى گفت: «امشب برويد و فردا بامداد بياييد و عصاهاى خود را بنگريد. عصاى هارون را نيز بنگريد تا برترى هارون را بر خود دريابيد». بامداد بازآمدند. تمام عصاها همچون وضع پيشين خود بود، جز عصاى هارون؛ عصاى هارون كه از درخت بادام بود، برگ درآورده بود و بار داده بود. همه گفتند: «فضل هارون بر