135
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

موسى به ميان بنى اسرائيل بازگشت. آنان پرسيدند: هارون را چه كردى؟ گفت: خداى تعالى جانش را گرفت . گفتند: هارون را بردى و كشتى، بدان رو كه ما او را دوست داشتيم و تو بر او بدين سبب حسد مى ورزيدى . موسى گفت: هارون برادر من بود، چگونه برادر خود را كشته ام . بنى اسرائيل سخن وى را باور نداشتند و او را آزار مى دادند. موسى عليه السلام دعا كرد و گفت: خدايا بى گناهى من را آشكار ساز . آن گاه دو ركعت نماز گزارد و دعاى خود بازگفت. خداى تعالى فرمان داد فرشتگان تخت را بازگردانند و در ميان بنى اسرائيل نهادند و ندا كردند كه او هارون است. به مرگ خود مرده است و موسى او را نكشته است.
برخى نقل كرده اند كه موسى خود از مرگ كراهت داشت. هنگامى كه اجلش نزديك شد خداوند خواست تا مرگ بر او محبت كند. يوشع را به پيامبرى برگزيد. موسى هر بامداد و شبانگاه كه او را مى ديد مى گفت: اى يوشع خدا بر تو چه وحى كرده است؟ يوشع مى گفت: چندين سال است كه مصاحب توام، از تو هرگز چنين نپرسيده ام، اينك تو آغازگر بوده اى. چرا اين سؤال مى كنى؟ در اين هنگام موسى عليه السلام از زندگانى بيزار گشت. اين سخن درست نيست.
در چگونگى مرگ موسى عليه السلام مفسران اختلاف دارند. برخى چنين روايت كرده اند كه حضرت رسول عليه السلام فرمود: عزرائيل عليه السلام نزد موسى آمد و گفت: أجب ربّك. موسى از مرگ كراهت داشت، خوشحال نگشت. خدا به او وحى كرد: اى موسى، بر پشت گاوى دست بزن، به همان اندازه كه از موى گاو در


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
134

مرگ موسى و هارون

موسى و هارون هر دو در تيه جان باختند. هارون پيش از موسى درگذشت. قصه وفات هارون چنين بوده است:
«خداوند به موسى وحى كرد كه من مى خواهم جان هارون را بگيرم. او را به فلان كوه ببر. موسى عليه السلام به هارون گفت: اى برادر برخيز تا به فلان كوه رويم . برخاستند و آنجا رفتند. بالاى آن كوه درختى ديدند كه مانند آن در زيبايى نديده بودند و خانه اى در زير آن درخت ديدند. تختى در آن خانه بود كه بر روى آن بسترها افكنده بودند و بوى خوش و نسيم خنكى آنجا را فراگرفته بود. هارون به موسى گفت: من بايد ساعتى اينجا بخوابم . موسى پذيرفت. هارون گفت: مى ترسم كه صاحب خانه بيايد و خشمگين شود . موسى گفت: تو نترس من به او پاسخ مى دهم . هارون گفت: تو نيز به همراه من بخواب تا اگر او خشمگين گرديد هر دو به يك حال باشيم . موسى پذيرفت. هر دو بر روى تخت به خواب رفتند. هنگامى كه به خواب رفتند مرگ هارون را فراگرفت. هارون از رنج جان دادن بيدار شد و موسى را بيدار كرد. با او وداع كرد و جان داد. فرشتگان آمدند، تخت را به آسمان بردند. سپس درخت نيز ناپديد شد.

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 118390
صفحه از 148
پرینت  ارسال به