145
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

مقابله نوح عليه السلام با قوم خود

نوح عليه السلام به امت خود گفت: «خداوند را بپرستيد كه خداى ديگرى جز او نداريد و من از آمدن عذاب روز بزرگ براى شما مى ترسم.» مردم به او جواب دادند: «ما تو را در گمراهى و خسارت آشكار مى بينيم». نوح7 پاسخ داد: «من از راه درست منحرف نشده ام. فرستاده خداوندم و پيام هاى او را به شما مى رسانم. از خداوند چيزهايى مى دانم كه شما خبر نداريد، به نتيجه اطاعت كردن از خدا و عاقبت گناه بندگان و آنچه خداوند متعال با مطيعان و كافران مى كند باخبرم، از اين رو شما را نصيحت مى كنم كه از خداى خود اطاعت كنيد و از كفر و كارهاى زشت دورى گزينيد؛ شما تعجب كرده ايد كه انسانى مثل خود شما به سويتان فرستاده شده است و پند و نصيحت برايتان مى آورد.»
اما قوم نوح عليه السلام او را به دروغگويى متّهم مى كردند و هر چه او بيشتر دعوت مى كرد آنها بيشتر فرار مى كردند. سرانجام وقتى سخنانش هيچ سودى نبخشيد، خداوند، او را به همراه پسرانش سام و حام و يافث و همسرانشان و شش نفر ديگر كه به او ايمان آورده بودند نجات داد.
مفسران ديگر گفته اند كه چهل زن و چهل مرد به نوح ايمان آوردند و بقيه گمراهان و كسانى كه راه درست را نديدند انديشه نكردند و غرق شدند.


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
144

مى آمدند، تنى چند از اهل كوهستان براى شنيدن آواز نى به نزد آنها شتافتند كه با ديدن جمال زنان آنها متعجّب گشته و خبر آن بلافاصله به اهالى كوهستان رسيد.
به تدريج با رفت و آمد مردان كوهستانى و اختلاط و معاشرت با زنان بى بند و بار بيابان نشين، فساد در ميان قوم رواج پيدا كرد. خداوند متعال حضرت نوح عليه السلام را به ميان آنان فرستاد تا به صلاح و درستكارى دعوت كند اما هيچ فايده نداشت.
هر چه زمان مى گذشت آن قوم، سركش تر و گستاخ تر عمل مى كردند، به گونه اى كه حتى يك بار نوح عليه السلام را آنقدر زدند تا از هوش رفت و او را در نمدى پيچيده به خانه اش بردند به تصور آن كه مرده است. اما فرداى آن روز نوح عليه السلام از خانه بيرون آمد و به هدايت بندگان و ترساندن آنها از عذاب الهى ادامه داد.
نقل است كه زمانى پيرمردى از آن قوم، كودك خود را به نزد نوح عليه السلام آورد و گفت: «اى پسر، من پير شده ام و اين مرد (در اشاره به نوح) جادوگر است، مواظب باش كه پس از مرگِ من، اين مرد، تو را نفريبد و پيرامون او نگردى و به سخنان او گوش ندهى» كودك هم عصا را از دست پدر گرفت و قصد زدن نوح عليه السلام كرد، اما او براى آن پدر و پسر دعا كرد.

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 118404
صفحه از 148
پرینت  ارسال به