23
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

نزديك خويش ديد. پرسيد: «تو چگونه اينجا آمدى، در حالى كه همه درها بسته است و پرده داران و دربانان بر آنجا نشسته اند؟» گفت: «نمى دانم، من خود نيامده ام، مرا به اينجا آورده اند.» عمران دريافت كه اين كار خداى است. بر بالين فرعون با او خلوت كرد و او موسى را باردار شد؛ آن گاه فرشته مادر موسى را در همان شب به جايگاه خود بازگرداند.
بدان هنگام كه آثار حاملگى بر مادر موسى ظاهر شد، عمران بر خود ترسيد، از آن رو كه فرعون با وى عهد و پيمان بسته بود كه به هيچ روى گرد زنان نگردد و با آنان خلوت نكند و او اين عهد را پذيرفته بود. چون حمل آشكار شد، مردم چنان از آن سخن گفتند كه به گوش فرعون نيز رسيد. گفت: «اين را راست نمى پندارم، از آن رو كه من لحظه اى عمران را ترك نساخته ام». آن گاه از ميان مقرّبان خود گروهى زنان معتمد را گسيل كرد تا چگونگى آن را دريابند. آنان رفتند و به جستجو پرداختند. به فرمان خداوند كودك در پشت مادر قرار گرفت. پس آنان بازگشتند و سوگند خوردند كه آن سخنان حقيقت ندارد. فرعون دستور داد تا آن سخن چينان را عذاب كنند و خود در نكوداشت و نواخت عمران افزود.
روزگار اين سان سپرى شد تا بدان گاه كه موسى زاده شد. اين خبر كه زن عمران پسرى بزاده است، چنان پياپى گرديد كه فرعون از آن آگاه شد. دگربار نگهبانان و درباريان خود را روانه ساخت تا حقيقت حال را دريابند. كسى به مادر موسى خبر داد كه گماشتگانِ فرعون براى جستن حقيقت بدين جاى آيند. مادر كودك را برداشت و در تنور نهاد. آن گاه سر تنور را پوشانيد و خود


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
22

گاه دستور داد زنان و مردان را از يكديگر جدا سازند و گفت: «واى بر كسى كه با زن خلوت كند». از آن پس به هنگامى كه فرزندى به دنيا مى آمد، اگر دختر بود، او را رها مى ساخت و اگر پسر بود او را مى كشت. چند سال بدين طريق عمل كرد و پسران را كشت. بدين روى بر مردان بنى اسرائيل مرگ افتاد و بسيارى مردند. قبطيان نزد فرعون آمدند و گفتند: پيران بنى اسرائيل از بين رفته اند و تو فرزندان آنان را مى كشى، بيم آن است نسل بنى اسرائيل تمام شود و فردى باقى نماند كه در خدمت ما باشد، پس ما بايد خود چاره اى بينديشيم. فرعون گفت: چاره آن است كه يك سال بايد كودكان را كشت و يك سال آنان را باقى نهاد. بر اين طريق عمل كردند. خداوند چنين قضا كرد كه هارون در سال امن زاده شد و از اين رو يك سال از موسى بزرگ تر بود. چون سال قتل و هراس فرارسيد، مادر موسى، وى را باردار گشت، پس هراسان و دلتنگ شد.
بر پايه روايتى، كسانى كه علم كتب اوايل مى دانستند به فرعون گفتند: ما در كتاب ها چنين ديده ايم كه سلطنت تو به دست كودكى از نسل عمران نابود مى گردد. عمران مردى مؤمن بود و در خفا به خداوند ايمان داشت و البته از مقربان فرعون بود. فرعون به او گفت: «نمى خواهم كه ساعتى در شب و روز از نزد من غايب شوى». عمران گفت: «اين چنين كنم». زين پس شب ها در نزديكى فرعون مى خوابيد. يكى از شب ها فرعون در بستر خود خوابيده بود و عمران نيز نزديك وى. خداى تعالى فرشته اى را فرستاد تا مادر موسى را برگيرد و نزديك عمران برد. فرشته چنين كرد و او را نزديك عمران كه خفته بود، نهاد. عمران از خواب بيدار شد، مادر موسى را در جايگاه فرعون به

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 128623
صفحه از 148
پرینت  ارسال به