خدايى كه موسى را در آتش حفظ مى كند، در آب نيز او را حفظ خواهد كرد.» بر پايه روايتى ديگر، وقتى مادر موسى دريافت كه قوم فرعون بر در خانه وى آمدند، مضطرب شد و عقل و خرد خود را از دست داد. نمى دانست كودك را چه كند. پس او را در تنور انداخت و خود گريخت. قوم فرعون آمدند و پرسيدند: «اين زن (قابله) اينجا چه كار داشت؟» خواهر موسى گفت: «با ما آشنا بود.» در اين هنگام مادر بازگشت. قوم فرعون رفتند؛ چراكه چيزى نيافتند. مادر موسى از دختر خود پرسيد: «كودك را چه كردم؟» گفت: «نمى دانم.» پس از ساعتى آواى او از تنور به گوش رسيد، برخاستند و نگريستند؛ آتش بر موسى سرد شده بود و او را گزند نمى رساند. او را بيرون آوردند و مهر خود به پنهان ساختند.
آن گاه كه جستجو براى يافتن موسى شدت يافت، خداوند به مادر موسى وحى كرد: «او را در تابوتى بگذار و در رود نيل افكن.» مادر موسى رفت و به نجارى قبطى گفت: «براى من تابوتى بدين اندازه بساز.» درودگر پرسيد: «آن را براى چه مى خواهى؟» گفت: «بدان نياز دارم.» درودگر اصرار و پافشارى كرد. مادر موسى نمى خواست دروغ گويد، از اين رو گفت: «كودكى دارم و بر جان او مى ترسم. مى خواهم آن را از فرعون در تابوت پنهان سازم.» نجار تابوت را ساخت، آن گاه در پى مادر موسى رفت و خانه وى را يافت.
نجّار بر آن شد گماشتگان فرعون را آگاه سازد، اما خداوند زبانش را بست تا هرگاه خواست سخن گويد، نتواند. با دست اشاره كرد و كسى درنمى يافت او چه مى گويد، بدان سبب كه بسيار اشاره كرد و هيچ كس سخن او را نفهميد،