27
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

خدايى كه موسى را در آتش حفظ مى كند، در آب نيز او را حفظ خواهد كرد.» بر پايه روايتى ديگر، وقتى مادر موسى دريافت كه قوم فرعون بر در خانه وى آمدند، مضطرب شد و عقل و خرد خود را از دست داد. نمى دانست كودك را چه كند. پس او را در تنور انداخت و خود گريخت. قوم فرعون آمدند و پرسيدند: «اين زن (قابله) اينجا چه كار داشت؟» خواهر موسى گفت: «با ما آشنا بود.» در اين هنگام مادر بازگشت. قوم فرعون رفتند؛ چراكه چيزى نيافتند. مادر موسى از دختر خود پرسيد: «كودك را چه كردم؟» گفت: «نمى دانم.» پس از ساعتى آواى او از تنور به گوش رسيد، برخاستند و نگريستند؛ آتش بر موسى سرد شده بود و او را گزند نمى رساند. او را بيرون آوردند و مهر خود به پنهان ساختند.
آن گاه كه جستجو براى يافتن موسى شدت يافت، خداوند به مادر موسى وحى كرد: «او را در تابوتى بگذار و در رود نيل افكن.» مادر موسى رفت و به نجارى قبطى گفت: «براى من تابوتى بدين اندازه بساز.» درودگر پرسيد: «آن را براى چه مى خواهى؟» گفت: «بدان نياز دارم.» درودگر اصرار و پافشارى كرد. مادر موسى نمى خواست دروغ گويد، از اين رو گفت: «كودكى دارم و بر جان او مى ترسم. مى خواهم آن را از فرعون در تابوت پنهان سازم.» نجار تابوت را ساخت، آن گاه در پى مادر موسى رفت و خانه وى را يافت.
نجّار بر آن شد گماشتگان فرعون را آگاه سازد، اما خداوند زبانش را بست تا هرگاه خواست سخن گويد، نتواند. با دست اشاره كرد و كسى درنمى يافت او چه مى گويد، بدان سبب كه بسيار اشاره كرد و هيچ كس سخن او را نفهميد،


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
26

چشمان او تابيد كه آنان را متحير ساخت و مهر او زياده از اندازه در دل قابله افتاد. رو سوى مادر موسى كرد و گفت: «قصد من اين بود كه اگر اين مولود پسر باشد، يا كودك را بكشم يا فرعون را آگاه سازم. اينك چون او را ديدم، مهر او در دل من افتاد و اين نور سيماى او گواهى دهد كه دشمن ما و فرعون اين كودك است و نابودى و هلاكت ما و فرعون به دست او باشد، ليكن محبّت او مرا رها نمى كند تا بتوانم آزارى به او رسانم. او را از فرعون و قوم فرعون محفوظ دار.»
قابله از خانه مادر موسى بيرون آمد. در اين هنگام برخى از جاسوسان او را ديدند و فرعون را از اين امر آگاه ساختند. فرعون براى يافتن حقيقت كسى را فرستاد. شخصى مادر موسى را آگاه كرد. وى موسى را در خرقه پيچيد و در تنور قرار داد. خاله موسى به خانه آمد. آتش در تنور افروخت و تنور را گرم كرد تا بپزد. قوم فرعون به خانه آمدند و جستند و نگريستند، ليكن هيچ كودكى نديدند. آن گاه با ديدن تنورى كه آتش از آن شعله مى كشيد، خانه را ترك كردند. چون مادر موسى بازگشت از خواهر خود پرسيد: «كودك را چه كردى؟» گفت: «او را نديدم.» گفت: «من او را در تنور نهادم.» آن گاه به درون تنور نگاه كردند؛ موسى در ميان آتش بود، آتش گرد وى مى گرديد و زبانه مى كشيد، اما به موسى آسيبى نمى رساند. شادمان شدند و موسى را بيرون آوردند.
اهل معنى گفته اند: «خداى تعالى بر مادر موسى چنين واقعه اى را پيش آورد تا آن گاه كه به وى مى گويد: موسى را در آب بيفكن مطمئن باشد آن

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 128545
صفحه از 148
پرینت  ارسال به