31
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

مريم، رفت و به آنان گفت: «آيا شما را بر خانه اى راه نمايم كه او را كفالت كنند و درپذيرند؟» گفتند: «آرى». مادر موسى رفت و پستان در دهان او نهاد. او پس از آنكه شير هيچ كس را نمى گرفت، پستان مادر گرفت و شير خورد. آسيه گفت: «تو بايد اينجا بيايى و دايه اين كودك شوى.» مادر موسى گفت: «من اينجا نمى توانم بيايم، از آن رو كه من كودكان ديگرى دارم و خانه ام پريشان و نابسامان مى گردد، ليك اگر او را به من دهى ضمانت مى كنم كه او را شير دهم و به خوبى نگاه دارم.» چون ديدند كه جز از شير او نمى گيرد به ناگزير او را به مادرش دادند.
ما تو را به مادر بازگردانديم تا چشم او روشن شود و غمگين نباشد. اين از جمله نعمت هايى است كه خداوند بر موسى مى شمارد.
و از ديگر نعمت ها آن است كه مردى قبطى را كشتى و ما تو را از غم برهانيديم. چون موسى هراسان و ترسان از آن بود كه وى را مى طلبند تا به قصاص قبطى بكشند (اين ماجرا در جاى خود خواهد آمد ان شاءاللّه ).
همچنين تو را سخت آزموديم؛ يعنى با تو معامله آزمايندگان كرديم تا تو را براى نبوت خالص كنيم. پس سال ها در مدين اقامت كردى، آن هنگام كه به شعيب نزديك شدى. گفتند: «ده سال در مدين اقامت كرد. مدين شهرى بود كه شعيب در آنجا ساكن بود و از آنجا تا مصر هشت منزل راه است.» وهب گفته است: «بيست و هشت سال در مدين اقامت كرد؛ ده سال مزدورى شعيب و هجده سال با دختر شعيب بود تا آن هنگام كه فرزندان بزاد.»


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
30

براى ما سودمند باشد يا او را به فرزندى گيريم. فرعون گفت: «اينك چون تو شفاعت مى كنى او را به تو بخشيدم. او روشنايى چشم توست، از آن من نيست.»
اهل اشارت گفته اند: «خداوند آسيه را به سبب اين سخن هدايت كرد و اگر فرعون نيز چنين گفته بود، او را نيز هدايت مى كرد، امّا از آن رو كه قساوت بر فرعون چيره بود، آنچه سبب لطف او بود برنگزيد.» به آسيه گفتند: «نام كودك را چه مى گذارى؟» گفت: «موسى، بدان رو كه او را از ميان آب و درخت يافتند.»
خداوند بر موسى نعمت هايى مى شمارد بدين سان: دستى از خود بر تو افكندم و چنان كردم كه هر كس تو را ببيند، دوستت بدارد، آن گونه كه فرعون تو را دوست داشت؛ آن كسى كه دشمن تر از او نبود. اين سخنِ عبداللّه بن عباس است. در خبرى چنين آمده كه خداوند به موسى مسحه اى از جمال داد، چنان كه هر كس او را مى ديد، او را دوست مى داشت. محدّثى ديگر گفته است: «خداى تعالى ملاحتى در چشم موسى نهاد كه هر كس او را مى ديد، او را دوست مى داشت.»
پرورش، غذا، طعام و آشاميدنىِ تو به عنايت من بود، آن گاه كه خواهرت مى رفت، وى گفت: «شما را بر خاندانى راه نمايم كه او را درپذيرند.» اين امر آن هنگامى بود كه آسيه موسى را گرفت و به فرزندى پذيرفت. آن گاه فردى را فرستاد و دايگان را طلبيد. موسى شير هيچ كس را نگرفت، از اين رو در مصر به جستجوى دايه اى پرداختند تا او را شير دهد. خواهر موسى عليه السلام، به نام

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 127484
صفحه از 148
پرینت  ارسال به