35
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

قصاص كنيم.» آنان رفتند و جستند، ليكن حقيقت را نيافتند.
موسى دگر روز در شهر ترسان و انديشناك از اينكه خبر كشته شدن قبطى آشكار گردد، راه مى رفت. اخبار را گوش داشت و اطراف را مى كاويد. به ناگاه همان مردى را كه ديروز از او يارى خواسته بود، ديد كه دگرباره با مردى قبطى آويخته بود. مرد اسرائيلى از موسى فريادرسى خواست. موسى كه از واقعه ديروز دلتنگ و هراسان بود، گفت: «تو مردى نادان هستى. اگر پندارى كه من هر روز براى تو با كسى درآويزم طمع خام دارى، اين حال از تو و نادانى تو ظاهر است.» آن گاه براى آنكه اسرائيلى را از دست قبطى برهاند، رو سوى آنان نهاد. اسرائيلى به موسى نگاه كرد. او را همچون ديروز خشمناك ديد. به سبب كم خردى و نيز از آن رو كه موسى زبان به ملامت و سرزنش وى گشوده بود، پنداشت كه موسى قصد كشتن او را دارد. پس شتاب كرد و پيش از آنكه موسى به قبطى دست زند و او را دور سازد، رو به موسى نهاد و گفت: «اى موسى، مى خواهى مرا بكشى، چنان كه ديروز مردى را كشتى. تو مى خواهى كه در زمين مردى جبّار و قاتل باشى و نه از نيكوكاران.» چون اسرائيلى اين سخن را گفت، موسى بازماند و به سوى او نرفت. سخنان اسرائيلى را تكذيب نكرد. از آنجا دور شد و آنان را رها ساخت.
قبطى با شنيدن آن سخن و ديدن آن وضع دريافت كه آن مرد را موسى كشته است. آن گاه رفت و فرعون را آگاه ساخت. فرعون كسانى را فرستاد تا موسى را بگيرند. آنان براى گرفتن موسى به راه افتادند. از ياران و پيروان موسى كسى از اين حال خبر يافت. شتاب كرد و به موسى خبر داد. گفت: «اى


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
34

نيروى عظيم داشت و چون پسرخوانده فرعون بود،1 كسى جرأت نمى كرد با او به ستيزه و مباحثه پردازد. روزى در كنار شهر راه مى رفت. ديد كه مردى قبطى از مردى اسرائيلى بيگارى مى كشد. اسرائيلى هنگامى كه موسى را ديد از او كمك خواست. موسى گفت: از او دست بدار. گفت: چنين نكنم، از آن رو كه به مطبخ پدرت هيزم مى برد و در اين هنگام كس ديگرى براى اين كار نيست. » موسى عليه السلامخشمگين شد و براى مرافعه مشتى بر قبطى زد تا او دست از اسرائيلى بدارد. قصد موسى كشتن قبطى نبود. قبطى با آن مشت كشته شد. چون مرد كشته شد، موسى عليه السلام ترسيد و پشيمان شد و گفت: «كشتن اين قبطى بى قصد و بى اختيار من از عمل شيطان بود.» آن گاه او را در زير هيزم ها پنهان كرد و رفت.
خداوند، موسى را به خاطرِ توبه و احساس پشيمانى از كار ناخوبِ خود بخشيد، چراكه موسى در مناجات خود گفت: «بار خدايا، من با اين كار بر خود ستم كردم. مرا بيامرز.» خدا نيز كه غفور و رحيم است، او را آمرزيد.
قبطى را كشته يافتند و كسى درنيافت او را چه شخصى كشته است. موسى گفت: «خدايا، با اين نعمتى كه بر من عطا كردى عهد مى كنم كه يار مرد گناهكار نباشم.»
هنگامى كه قبطيان، مردى را از نامداران خود كشته شده يافتند، پيش فرعون رفتند و گفتند: «اسرائيليان مردى را از ما كشتند.» فرعون پرسيد: «مى دانيد او را كه كشته است؟» گفتند: «نه» گفت: «بى هيچ دليل و شاهدى بى گناهى را نمى توان كشت، برويد و جستجو كنيد و قاتل را بيابيد تا او را

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 127516
صفحه از 148
پرینت  ارسال به