53
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

سخن ترسيد. گفت: «آن دو را به داخل آوريد تا دريابيم كه هستند و چه مى گويند». موسى و هارون را به داخل آوردند. فرعون به آن دو نگاه كرد. موسى را شناخت. از آن رو كه در نزد وى بزرگ شده بود. رو به موسى كرد و گفت: «تو همانى نيستى كه من تو را پروردم در حالى كه كودكى خرد بودى؟!» آن گاه زبان به ملامتش گشود و گفت: «اين حق نعمت من و پاداش تربيت من است كه مردى از آن ما را كشتى و گريختى. اينك بازآمده اى و مى گويى: پيامبر هستم ؟!» موسى عليه السلامبراى كشتن آن قبطى عذر خواست و گفت: «من نمى دانستم آن مرد از آن مشت خواهد مرد».
همچنين از تربيت من سخن گفتى، اگر تو بنى اسرائيل را نمى كشتى، من را پدر و مادرم پرورش مى دادند. بايد از كشتن دست مى كشيدى تا آنان مرا بپرورند. آنان را نبايد هراسان و نگران مى ساختى، بدان گونه كه آنان به ناگزير و از روى ترس مرا در تابوت قرار دهند و به رود نيل افكنند تا تو مرا از آب بگيرى و بپرورى». بعضى از مفسران گفته اند: «مراد موسى يادآورى گناه و جنايت فرعون بود. گفت: از نعمت خود ياد مى كنى و گناه خود را به فراموشى سپرده اى ». مفسران گفته اند اين بدان معناست كه مرا پرورش دادى ليكن قوم مرا اسير و بنده كردى. هر كس كه قوم او را ذليل كنند او خود نيز ذليل شود، پس اين چه نعمتى است. آنچه تو با قوم من كردى، آن نعمت را از بين برد. چون موسى اين را گفت، فرعون پرسيد: «خداى جهانيان چه باشد كه تو دعوى مى كنى كه رسول او هستى؟» موسى گفت: «او خداى آسمان ها و زمين است و آنچه در ميان آن است. اگر شما يقين دانيد». فرعون براى سخن


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
52

رسالت موسى و هارون و دعوت از فرعون

آن هنگام كه خداوند به موسى و هارون رسالت داد، آنان به مصر آمدند و به مدت يك سال بر در خانه فرعون اقامت كردند، ليكن به نزد وى نرفتند و كسى فرعون را از اين امر آگاه نكرد. روزى دربان خانه فرعون به نزد فرعون رفت و گفت: يك سال است كه دو مرد بر در خانه تو نشسته اند و مى گويند كه ما رسولان خداى جهانيم». فرعون گفت: «آنان را به داخل آوريد تا ساعتى بر آنان بخنديم». مفسران گفته اند: «موسى و هارون يك سال بر در خانه فرعون اقامت كردند، هيچ كس به آنان توجه نكرد و هر كس سخنان آنان را شنيد گفت: «اين دو ديوانه اند و سخنى ناشايست مى گويند». آنان خدا را نمى شناختند تا رسول او را باور كنند. موسى و هارون همچنين مى بودند تا آنكه يك روز بذله گوى فرعون پيش او سخنى مى گفت. در ميان سخن خود گفت: «فلان كس هزار بار ديوانه تر از آن دو ديوانه اى است كه دعوى پيامبرى خدا مى كنند و بر در اين خانه يك سال است كه مقيم اند». فرعون پرسيد: «چه مى گويى؟» گفت: «اينكه شنيدى». رنگ چهره فرعون دگرگون گرديد و از اين

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 119315
صفحه از 148
پرینت  ارسال به