گشت. فرعون گفت: ما را مهلت ده تا در كار تو بينديشيم». آن گاه به قوم خود كه گرد او بودند گفت: «اين مرد جادوگرى است كه در صنعت سحر استاد و دانا است و مى خواهد كه شما را با سحر خود از شهر بيرون كند. شما در اين باب چه مى گوييد؟». گفتند: «موسى و برادرش، هارون، را نگاه دار و كسى را به شهرها فرست تا جادوگران را جمع كند. آن گاه در روزى مشخص ساحران و موسى را به مقابله وادار».
فرعون ساحران را براى روزى معلوم گرد آورد، آن ميقات «يوم الزينه» و روز عيد آنان بود. عبداللّه بن عباس گفته است: «روز شنبه، اوّل سال و نوروز آن حادثه روى داد». ابن زيد گفته است: «اتحاد و اجتماع آنان در اسكندريه بود، و ازدحام مردم در آن روز چنان بود كه از بجيره گذشته بود». به مردم گفته بودند: «شما در آنجا حاضر مى شويد. اگر ساحران بر موسى چيره گردند ما آنان را بيرون خواهيم كرد». هنگامى كه ساحران آمدند به فرعون گفتند: «اگر چنان باشد كه ما بر موسى غلبه كنيم آيا براى ما پاداشى خواهد بود؟» فرعون گفت: «آرى و شما پس از اين از جمله مقربان و نزديكان باشيد». موسى به آن ساحران گفت: «بيفكنيد آنچه مى خواهيد بيندازيد». ساحران چوب ها و رسن هايى كه داشتند بر زمين افكندند و گفتند: «ما پيروز خواهيم شد و غلبه با ما خواهد بود». آن گاه موسى عليه السلام عصاى خود را بر زمين افكند. بى درنگ اژدهايى شد و آن چوب ها و ريسمان هايى كه ساحران در زمانى طولانى ساخته بودند و همانند ماه و اژدها آراسته بودند، بلعيد. ساحران با اولين نگاه دريافتند كه آنچه موسى عليه السلام انجام داد از جنس سحر نيست و با سحر نمى توان