55
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

گشت. فرعون گفت: ما را مهلت ده تا در كار تو بينديشيم». آن گاه به قوم خود كه گرد او بودند گفت: «اين مرد جادوگرى است كه در صنعت سحر استاد و دانا است و مى خواهد كه شما را با سحر خود از شهر بيرون كند. شما در اين باب چه مى گوييد؟». گفتند: «موسى و برادرش، هارون، را نگاه دار و كسى را به شهرها فرست تا جادوگران را جمع كند. آن گاه در روزى مشخص ساحران و موسى را به مقابله وادار».
فرعون ساحران را براى روزى معلوم گرد آورد، آن ميقات «يوم الزينه» و روز عيد آنان بود. عبداللّه بن عباس گفته است: «روز شنبه، اوّل سال و نوروز آن حادثه روى داد». ابن زيد گفته است: «اتحاد و اجتماع آنان در اسكندريه بود، و ازدحام مردم در آن روز چنان بود كه از بجيره گذشته بود». به مردم گفته بودند: «شما در آنجا حاضر مى شويد. اگر ساحران بر موسى چيره گردند ما آنان را بيرون خواهيم كرد». هنگامى كه ساحران آمدند به فرعون گفتند: «اگر چنان باشد كه ما بر موسى غلبه كنيم آيا براى ما پاداشى خواهد بود؟» فرعون گفت: «آرى و شما پس از اين از جمله مقربان و نزديكان باشيد». موسى به آن ساحران گفت: «بيفكنيد آنچه مى خواهيد بيندازيد». ساحران چوب ها و رسن هايى كه داشتند بر زمين افكندند و گفتند: «ما پيروز خواهيم شد و غلبه با ما خواهد بود». آن گاه موسى عليه السلام عصاى خود را بر زمين افكند. بى درنگ اژدهايى شد و آن چوب ها و ريسمان هايى كه ساحران در زمانى طولانى ساخته بودند و همانند ماه و اژدها آراسته بودند، بلعيد. ساحران با اولين نگاه دريافتند كه آنچه موسى عليه السلام انجام داد از جنس سحر نيست و با سحر نمى توان


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
54

موسى جوابى نداشت، پس در پى بهانه آوردن به كسانى كه گرد او بودند گفت: «نمى شنويد كه اين مرد چه مى گويد؟» عبداللّه بن عباس گفته است: «آنان جماعتى از اشراف قوم او، يعنى پانصد نفر از مقربان او بودند». موسى عليه السلامبدان رو گفت: «پروردگار من خداى شما و خداى پدران و نياكان شما است.» تا معلوم كند كه اگر فرعون دعوى خدايى آنان مى كرد نتواند بگويد: «من خداى پدران شما هستم»؛ چراكه او در روزگار آنان نبوده است، و اين براى آگاه ساختن قوم فرعون بود. چون فرعون از پاسخ او عاجز گرديد گفت: «اين پيامبر را كه به سوى شما فرستاده اند ديوانه است». موسى عليه السلام براى اثبات و تأكيد سخن خود گفت: «او خداى مشرق و مغرب است و آنچه در ميان آن است البته اگر شما عقل داشته باشيد و خرد خود را به كار بگيريد». فرعون از بيان حجت درماند، پس به غرور و تكبر پادشاهى گفت: «اگر جز من خدايى گيرى تو را به زندان مى افكنم و تو از جمله محبوسان خواهى بود». موسى پرسيد: «اگر چنان باشد كه من نشانه و دليل آشكارى بياورم، به من ايمان مى آورى؟» فرعون از آنجا كه آن را بعيد مى دانست گفت: «اگر راست مى گويى، اين معجزه را بياور». موسى عليه السلام در آن هنگام عصا به دست داشت، عصا را به زمين افكند، بى درنگ عصا اژدها گشت. فرعون پرسيد: «چيزى ديگر هست؟» گفت: «آرى» و دست از گريبان بيرون آورد، دست وى نورانى بود، چنانكه بر آفتاب غلبه مى كرد.
اژدها به سوى فرعون حركت كرد، دهان گشود و خواست تا تخت فرعون را فروبرد، فرعون امان خواست. موسى عليه السلام اژدها را به دست گرفت، عصا

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 127784
صفحه از 148
پرینت  ارسال به