57
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

شهر بيرون برند و در پى موسى و بنى اسرائيل لشكركشى كرد. فرعون گفت تا در شهرها آواز دادند و لشكر جمع كردند. گفتند: «بنى اسرائيل گروهى اندك هستند و ما را خشمگين ساخته اند، بدان رو كه در دين با ما مخالفت كرده اند، مال هاى ما را برده اند، فرزندان ما را كشته اند و بى اذن ما از شهر بيرون رفته اند».
خداى تعالى به موسى گفت: «تو و برادرت، هارون، با آيات من نزد فرعون رويد و در ذكر و ياد كردن من سستى نكنيد. به پيش فرعون رويد؛ چراكه او عصيانگر و سركش شده است. با او به نرمى سخن بگوييد باشد كه بينديشد يا بترسد». اهل اشارت گفته اند: «با او به لطف سخن بگو، از آن كه او بر تو حق تربيت دارد و براى تو پدرى كرده است و او بر تو حق خدمت دارد». نيز گفته اند كه خداى تعالى به موسى گفت: «به فرعون اگر ايمان آورد وعده بده كه او را جوان مى كنيم كه در پى آن پيرى نخواهد بود و ملك او تا هنگام مرگ در تسلط وى باقى خواهد ماند و لذت طعام و شراب و نكاح تا زمان مردن با او خواهد بود».
مفسران گفته اند: «بدان هنگام هارون در مصر بود و موسى در مدين. آن زمان كه موسى از مدين خارج شد و در راه او را به رسالت برگزيدند، گفت: خدايا هارون را در رسالت همراه من كن تا با او نزد فرعون روم . خداى تعالى خواسته اش را پذيرفت و به هارون وحى كرد: برادرت موسى نزد فرعون مى رود براى رسالتى كه من گفته ام. تو را در اين رسالت يار او كردم. شما هر دو را از نزد خود سوى او مى فرستم تا


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
56

آن كار را كرد؛ چراكه آنان اسرار ساحرى را به خوبى مى دانستند و بر آن آگاه بودند، به سجده افتادند و گفتند: «ما به خداى جهانيان ايمان آورديم». آن گاه براى آنكه فرعون گمان نكند كه او را مى خوانند، افزودند: «خداى موسى و هارون». فرعون گفت: «پيش از آنكه من به شما اجازه دهم به موسى ايمان آورديد. او بزرگ و شريك شماست كه شما را سحر آموخت، بدانيد عذاب عمل خود را خواهيد چشيد. من دست ها و پاهاى شما را به خلاف يكديگر (يعنى پاى چپ و دست راست) ببرم و همه شما را بر دار كشم». گفتند: «هيچ باكى نيست كه ما نزد خداى خود مى رويم و بازگشت ما به سوى اوست. ما اميد داريم كه خداى ما خطاهاى ما را بيامرزد چراكه ما اولين مؤمنان از قوم فرعون و زمانه او هستيم».
خداى تعالى به موسى وحى كرد: «بندگان مرا در شب از مصر بيرون ببر تا فرعون و قوم او به دنبال شما بيايند». برخى مفسّران گفته اند: «خداى تعالى به موسى وحى كرد كه به بنى اسرائيل بگو تا هر چهار خانوار در يك خانه جمع شوند و در هر خانه اى كه هستند بره اى سر برند و در خانه را با خون آن آغشته كنند. آن گاه من فرشتگان را مى فرستم تا كودكان آل فرعون را به هلاكت رسانند. نشان آنان اين است كه به خانه اى كه بر در آن اثر خون باشد وارد نمى شوند. پس از آن، به بنى اسرائيل بگو كه نان بپزند. آن گاه تو به همراه بنى اسرائيل به كنار دريا برويد تا من بگويم چه بايد كرد». موسى عليه السلامچنين كرد. چون آفتاب برآمد فرعون گفت: «بنگريد كه موسى چه كرده است. مال هاى ما را گرفتند و كودكان ما را كشتند». آن گاه دستور داد تخت او را از

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 127711
صفحه از 148
پرینت  ارسال به