69
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

همه از دريا بيرون رفته بودند.
روايت كرده اند: «آخرين كسى كه از بنى اسرائيل بيرون آمد، هنگامى بود كه آخرين قبطى در دريا داخل شد. آن گاه كه تمام بنى اسرائيل از دريا بيرون آمدند و همه قبطيان به دريا داخل شدند، خداوند فرمان داد تمام طاق هاى آب فروريزند. فرعون چون نشانه غرق و هلاك را ديد گفت: «آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ»۱ . جبرئيل عليه السلامپاره اى گل از دريا برگرفت و بر او زد و گفت: «اكنون كه گرفتار شدى چنين مى گويى، پيش از اين عصيانگر و مفسد بودى».
بنى اسرائيل از ساحل دريا بر هلاكت او نظاره مى كردند. با اين حال به موسى گفتند: «اى موسى ما چگونه ايمن باشيم كه فرعون از راهى ديگر بيرون نرفته باشد، به ملك خود بازگردد و در پى آزار ما برآيد». موسى گفت: «ايمن باشيد كه خداى تعالى فرعون و قوم او را به هلاكت رساند». گفتند: «آرام نگيريم اگر فرعون را مرده نبينيم». موسى عليه السلام دعا كرد تا خداى تعالى كالبد بى جان او را بر سر آب آورد با تمام آن سلاح ها كه بر خود داشت. گفته اند: «چهارصد من آهن بر خود داشت». بنى اسرائيل او را ديدند و ساكن شدند و آرام گرفتند.

1.سوره يونس (۱۰): آيه ۹۰.


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
68

هيچ اثرى نكرد. ديگر بار عصا بر دريا زد و گفت: «اى اباخالد به امر خدا شكافته شو». دريا شكافته شد و دوازده راه خشك در آن آشكار گرديد، بدان سبب كه بنى اسرائيل دوازده دسته بودند. هر گروهى نقيبى داشت و هر نقيبى راهى قدم گذاشت و پيروان او در پى او. خداوند فرمان داد باد و آفتاب آن راه ها را خشك كردند. چنانكه رؤيت كردند كه بر اثر حركت اسبان در هوا گرد برمى خاست.
بنى اسرائيل به ميان دريا رسيدند. در اين هنگام، ديگر اسباط را نمى ديدند. گفتند: «اى موسى ما احوال آن دوستان و خويشان خود را نمى دانيم. مبادا كه غرق شده باشند». موسى دعا كرد تا خداوند آن ديوارها را كه از آب بود طاق طاق كند، تا آنان كه بر آنجا مى رفتند كسانى را كه در سوى دگر بودند ببينند. به ساحل دريا رسيدند. در اين هنگام فرعون بدانجا رسيد و آن راه هاى خشك را مشاهده كرد. دريافت كه آن معجزه موسى است. خواست لشكريان خود را فريب دهد، گفت: «از هيبت من دريا شكافته شد و راه هاى خشك پديد آمد، بدان رو كه دشمن خود را بگيريم». آن گاه به لشكريان خود فرمان داد به راه ها گام نهند و در دريا شوند. آنان گفتند: «تا تو از پيش نروى ما به دريا پا نگذاريم». فرعون در رفتن درنگ مى كرد و به دريا وارد نمى شد.
فرعون بر اسبى نر نشسته بود. جبرئيل عليه السلام بر اسبى ماديان نشست و نزديك اسب فرعون ايستاد. اسب فرعون به دنبال وى راه افتاد و هرچه فرعون كوشيد آن را از رفتن بازدارد نتوانست. چون فرعون به دريا گام نهاد قبطيان همه به دنبال وى روان شدند. ميكائيل عليه السلام در پس آنان ماند و همه را به دريا فرستاد. قبطيان همه به داخل دريا گام نهادند، و حال آنكه بنى اسرائيل

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 127530
صفحه از 148
پرینت  ارسال به