75
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

رفتند، قوم فرعون به كشتزارها و باغ هاى خود رفتند. از آن باغ ها بقاياى اندكى مانده بود، گفتند: «مصلحت است كه بر اين اندك مانده، قناعت كنيم و روزگار گذرانيم و دين خود نگاه داريم و آن را ترك نكنيم». عهد خود فراموش كردند و پيمان خود شكستند. به كار خود بازگشتند. يك ماه بر آنان گذشت. آن گاه خداوند بر آنان قمل فرستاد.
كيفيت فرستادن قمل چنين بود: «خدا به موسى گفت: «از مصر بيرون رو و به دهى برو كه آن را عين الشمس مى خوانند. آن جا پشته اى با ريگ روان است. عصايت را بر آن پشته بزن تا من آيتى ديگر به آن قوم بازنمايم». موسى عليه السلام بدان جا رفت، خدا را خواند و عصاى خود را بر آن پشته ريگ زد. خدا قمل بر آنان فرستاد. قمل در بقاياى كشت و زرع و ميوه آنان افتادند و همه آن را خوردند، چنانكه پوست زمين را بازكردند. آن گاه در جامه و بر تن آنان افتادند و به آنان آزار رساندند. همچنين در غذا و آشاميدنى فرعونيان مى افتادند و هرچه آنان بر زمين مى نهادند از قمل انباشته مى شد. از اين رو در ميان خانه هاى خود ستون افراشتند و غذا و آشاميدنى خود را بر بالاى آن نهادند، ليك هرگاه به وقت نياز آن را برمى داشتند پر از قمل بود. نزد موسى آمدند و به زارى پرداختند و سوگندهاى سخت خوردند كه زين پس به پيمان خود وفا كنيم، به تو ايمان آوريم، از بنى اسرائيل دست بداريم و بر آنچه تو خواهى گردن نهيم. موسى عليه السلام دگرباره از خدا چنين خواست و خداوند آفت قمل را از آنان دور كرد.
پس از آنكه بلاى قمل از قوم فرعون دور شد، آنان به موسى گفتند: «ما از


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
74

بنى اسرائيل را رها نكردند و از آنچه بودند سركش تر گشتند.
خداوند، قوم فرعون را در نعمت و خوشى فروبرد. در آن سال چندان به آنان گياه داد كه مانند آن را نديده بودند، كشت و ميوه و زراعت آنان رونق يافت، پس گفتند: «اين همان است كه ما آرزو مى كرديم، آنچه ما مى پنداشتيم عذاب است آن خود براى ما نعمت و رحمت بود. اگر زين پس باران نيايد، براى ما زيانى نيست». يك ماه اين چنين گذشت و آنان در نعمت و خوشى بودند و در كفران نعمت بيفزودند، بدين هنگام خداوند ملخ بر آنان فرستاد. ملخ ها به كشتزار آنان تاختند و تمام ميوه ها، گياه ها و برگ درختان را خوردند. آن گاه از دشت و صحرا رو سوى خانه هاى آنان نهادند و تمام درها، چوب ها و آهن هاى آن را از بين بردند. خانه ها فروريخت. ملخ ها چنان مى خوردند كه گويا هيچ گاه سير نمى شوند. از اين ملخ ها يك ملخ نيز به خانه بنى اسرائيل نرفت و به آنان آزار نرساند. قبطيان با ناله و فرياد، نزد موسى آمدند و گفتند: «اى موسى، خدايت را بخوان و از او درخواه كه اين بلا را از ما دور سازد تا ما از اين هنگام به تو ايمان آوريم، فرمانت را گردن نهيم و از بنى اسرائيل دست بداريم». عهد كردند و پيمان بستند. موسى خدا را خواند و خداوند نيز خواسته موسى را برآورد. ملخ را از قوم فرعون دور كرد.
مفسران گفته اند: «موسى عليه السلام براى دعا كردن به صحرا رفت. هنگامى كه خدا را خواند با عصا به مغرب و مشرق اشاره كرد. ملخ ها از همان جا كه آمده بودند بازگشتند و پراكنده شدند، چنانكه يكى هم آنجا باقى نماند». ملخ ها

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 118419
صفحه از 148
پرینت  ارسال به