77
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

نمى توان خورد. ما از تشنگى خواهيم مرد». فرعون گفت: «اين سحرى است كه موسى كرده است». گفتند: «اين چه سحرى است، ما و بنى اسرائيل از رود نيل آب برمى داريم آنچه در سبوى ماست؛ خون و آنچه در سبوى آنان است؛ آب. آنان آب مى آشامند و ما خون».
هنگامى كه تشنگى طاقتشان را ربود، زنان قبطى رفتند و از زنان بنى اسرائيل جرعه اى آب خواستند. آنان از سبوى خويش به قبطيان آب دادند، آب زلال و پاك در سبوى بنى اسرائيل آب بود و در كوزه قبطيان خون مى شد. آنان شگفت زده و حيران ماندند. نزد فرعون بازگشتند. فرعون دستور داد ظرفى با دو دهانه بسازند. آن گاه بنى اسرائيل را حاضر كرد. بنى اسرائيل از يك جانب ظرف و قبطيان از جانب ديگر ظرف آب مى خوردند. هر دو از يك جا آب مى آشاميدند، ليكن آنچه بنى اسرائيل مى آشاميد آب بود و چون به دهان قبطى مى رسيد خون مى شد. زنى قبطى به يك زن اسرائيلى گفت: «از دهان خود جرعه اى آب در دهان من ريز». زن در دهان خود آب كرد و چون به دهان زن قبطى ريخت خون شد.
آب رود نيل در مزرعه بنى اسرائيل آب بود و در مزرعه قبطى خون. فرعون چنان تشنه شد كه پوست درخت ترى آوردند تا او از آنجا آب بمكد. آن آب در دهان او خون شد. هفت روز بدين حالت گذراندند. هيچ نتوانستند در اين مدت بخورند يا بياشامند مگر خون. برخى گفته اند آنچه خدا بر آنان مسلط كرد، خون بينى آنان بود كه لحظه اى در خواب و بيدارى بازنايستاد و همچنان فرومى ريخت.


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
76

تو ساحرتر هيچ نديده ايم، به عزت فرعون كه هرگز به تو ايمان نياوريم». خدا يك ماه آنان را رها كرد، آن گاه بر آنان قورباغه فرستاد. تمام خانه و مكان هاى آنان از قورباغه پر شد. غذا و آشاميدنى آنان با قورباغه آميخته بود. به هرچه دست زدند پر از قورباغه بود؛ در سفره، كوزه آب و هرچه در آن چيزى بود يا نبود پر شد از قورباغه. قورباغه ها چنان بر آنان مسلط و چيره گشتند كه هرگاه يكى از آنان سخن مى گفت، قورباغه اى مى جست و در دهان او جاى مى گرفت، و هنگامى كه غذا مى پختند ديگ از آن پر مى شد، و آن گاه كه كسى مى خوابيد چنان بر اندام و پشت و پهلوى او جمع مى شدند كه اگر او مى خواست از پهلويى به پهلوى ديگر بغلتد نمى توانست، و اگر چيزى مى خورد و كاسه آن را كنار خود مى نهاد يا اگر آرد مى بيخت يا غذايى مى پخت از آن پر مى شد.
عبداللّه بن عباس گفته است: «ضفدع بيابانى بود كه خدا آن را با آب انباشت و آن گاه در آن علف روياند. با پيش آمدن چنين حالى آنان به رنج و سختى دشوارى افتادند». بار ديگر آن قوم نزد موسى آمدند و با زارى و ناله سوگند خوردند كه ديگر اين بار به عهد و پيمان خود وفا كنيم. موسى عليه السلام رو سوى خدا كرد و خداوند خواسته اش را برآورد.
يك ماه گذشت. فرعونيان سركش تر و كافرتر شدند، پس خداوند بر آنان خون گماشت. آبِ رود نيل و تمام آب هاى آنان خون شد؛ خون خالص. تمام آب چاه ها خون شد؛ خون تازه سرخ. نزد فرعون رفتند و گفتند: «اين محنتى سخت است، تمام آب ها خون شده است و آبى نيست كه بنوشيم. خون را

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 118413
صفحه از 148
پرینت  ارسال به