79
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

ساخت و عذاب از آنان برگرفت، اما آنان همچون عهدهاى پيشين پيمان خود را مى شكستند. خداوند گفت: «چون قبطيان چنين كردند، من آنان را در دريا غرق كردم و اين چنين از آنان انتقام گرفتم، و پس از آنكه فرعون و قوم او را در دريا به هلاكت رسانديم، هر آنچه از آنان باقى ماند به قوم بنى اسرائيل داديم؛ چراكه آنان ضعيف و درمانده از آن بودند كه فرعون و قوم او آنان را به بندگى گرفته بودند، و با بيگارى و نهادن بار بر دوش آنان و نيز كشتن فرزندانشان آنان را ذليل ساخته بودند. پس ما آنچه در شرق و غرب زمين بود، به آنان داديم. و تمام شد كلمه نيكوترِ خدا، بر بنى اسرائيل به خاطر آن صبرى كه كردند. ما هرآنچه فرعون و قومش از بناها ساخته بودند نابود كرديم و هر آنچه آنان در سال هاى طولانى ساخته بودند ما در يك ساعت ويران كرديم و آن قصرهاى بلند آنان را فروريختيم».
خداوند چنين بر بنى اسرائيل نعمت داد. آن گاه آنان با موسى از مصر بيرون رفتند. فرعون با لشكر انبوه خود در پى آنان روانه شد. بنى اسرائيل به كنار دريا رسيدند، آنان راه گريزى نداشتند؛ چراكه دريا در مقابل آنان بود و لشكر فرعون در پس آنان و آنان توان مقابله با لشكر بى كران فرعون را نداشتند. فروماندند و پرسيدند: «اى موسى تدبير ما چيست؟» خدا گفت: «اى موسى عصايت را به دريا بزن». موسى عصا بر دريا زد. دوازده راه خشك در دريا پديد آمد تا هر قبيله اى از راهى رود. دريا چنان خشك شد كه گرد سم اسب آنان به هوا برمى خواست. به راه خشك دريا گام نهادند. در ميان دريا از موسى پرسيدند: «اى موسى، ما چه مى دانيم كه حال برادران و خويشان ما چگونه


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
78

به درد نزد موسى رفتند. موسى بار ديگر خدا را خواند و خدا بلا را از آنان دور كرد، ليكن آنان وفادار پيمان خود نبودند. مفسّران گفته اند: «پس از آنكه موسى عليه السلام بر ساحران غلبه كرد، بيست سال نزد فرعون ماند، رنج و سختى او را تحمل كرد و به بيان آيات الهى پرداخت، ليكن از آنان كودكى نيز ايمان نياورد». آنان در زمين تكبر كردند و عصيان ورزيدند، گروهى مُجرِم و گناهكار بودند، آن چنان كه با مشاهده بلاياى الهى از كفر خود باز نگشتند و هيچ بهتر نشدند.
موسى عليه السلام به قوم بنى اسرائيل گفت: «خداوند عذاب و طاعونى بر قبطيان خواهد فرستاد، و به شما مى فرمايد كه گوسفندى را بكشيد و در خانه هاى خويش را به خون آن آغشته كنيد». بنى اسرائيل چنين كردند. قبطيان پرسيدند: «چرا چنين مى كنيد؟» گفتند: «خداوند مى خواهد عذابى فرستد. موسى عليه السلام به ما گفته است، چنين كنيم». آنان پرسيدند: «آيا خداى شما، شما را با آن خواهد شناخت؟» گفت: «به ما چنين فرموده اند، ما اين كار را به فرمان خدا و پيامبر او مى كنيم».
بامداد قبطيان از خواب برخاستند. هفتاد هزار مرد از آنان به بلاى طاعون مرده بودند، چنانكه نمى توانستند آنان را دفن كنند، از اين رو به موسى گفتند: «خداى خود را بخوان. بخوان او را به دعايى كه تو را آموخته است، كه اگر اين عذاب و محنت را از ما بردارى، به تو ايمان آريم، تو را تصديق كنيم و بنى اسرائيل را با تو فرستيم». موسى عليه السلاممى خواست تا بنى اسرائيل را از چنگال عذاب آنان برهاند، پس دگربار خداوند را خواند. خدا خواسته او را

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 118408
صفحه از 148
پرینت  ارسال به