83
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

كوچك خود نهاد و گفت: خداى تعالى اين اندازه بر كوه طور نور تجلى كرد، كوه به درون زمين فرورفت ». حسن بصرى چنين روايت كرده است: «خداى تعالى به كوه طور وحى كرد: تو طاقت رؤيت من را ندارى . كوه به داخل زمين فرورفت و موسى به آن نگاه مى كرد تا آنكه هيچ از آن بر روى زمين باقى نماند».
خداوند بر موسى در كوه طور تجلى كرد؛ يعنى خداى تعالى در آن كوه آيتى كرد كه موسى با آن دريافت كه ديدن خداوند با چشم جايز نيست.
در معنى «كوه را پست كرد» بعضى مفسران گفته اند: «كوه از بين رفت». ديگرى گفته است: «كوه ريگ روان شد». ديگرى گفته است: «كوه را تكه تكه كرد تا به كوه هاى كوچك تر تبديل گشت». انس بن مالك از رسول عليه السلام درباره اين آيه چنين روايت كرده است: «چون خداى تعالى به كوه طور تجلى كرد، كوه شش پاره شد. سه پاره از آن به مدينه افتاد و احد، رقان و رضوى نام گرفت. سه پاره از آن به مكه افتاد و نور، بثر و حرى خوانده شد». بيشتر مفسران بر آنند كه خداى تعالى آن كوه را ريگ روان كرد. اين ريگ تا هنگام قيامت همچنان مى رود و هرگز از حركت بازنايستد.
در تفسير «موسى بيهوش بر زمين افتاد» چنين گفته اند: «هنگامى كه موسى عليه السلام از رؤيت سؤال كرد، خداى تعالى ابرى و نورى با رعد و برق و صاعقه به گرد آن كوه فرستاد. آن گاه به فرشتگان آسمان ها گفت: برويد و بر موسى اعتراض كنيد كه چرا چنين سؤالى پرسيد . فرشتگان از چهارسوى كوه روى به موسى نهادند و از هر جانب كوه چهارفرسنگ را گرفتند. نخست


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
82

خداى تعالى آنچه خواست به موسى وحى كرد، آنان اين سخنان را شنيدند. آن گاه موسى از حجاب بيرون آمد و از آنان پرسيد: «كلام خدا را شنيديد؟» گفتند: «كلامى شنيديم وليكن نمى دانيم كلام خدا بود يا غير او؟ ما سخنانى شنيديم و هنوز آن شكى كه داشتيم در ما وجود دارد. اين شك از بين نمى رود مگر آنكه با چشم خود خدا را ببينيم. تو از خدا بخواه تا خود را آشكارا به ما نشان دهد». موسى عليه السلام گفت: «خدايا مى دانى كه اينان چه مى گويند». حق تعالى گفت: «بگو آنچه مى خواهند». موسى گفت: «خدايا خود را بنما تا در تو نگرم». پاسخ آمد: «هرگز مرا نبينى، ليكن در كوه نگر، اگر اين كوه بر جاى خود باقى ماند، تو مرا مى بينى». آن گاه تجلّى كرد. گويند اين كوهى در مدين بود كه آن را «زبير» مى خواندند و از آن بزرگ تر كوهى در مدين نبود. هنگامى كه خداى تعالى گفت: من بر بعضى كوه ها تجلى خواهم كرد ، تمام كوه ها سر بالا كشيدند، جز كوه زبير كه سر خود پايين گرفت و گفت: من آن شايستگى را ندارم كه خداى تعالى بر من تجلى كند . حق تعالى گفت: سوگند به عزت من كه جز بر تو به سبب تواضع تو تجلى نخواهم كرد ». مفسران در معنى تجلى اختلاف كرده اند. برخى گفته اند: «نور او بر كوه طور پيدا شد». ديگرى گفته است: «حق تعالى بفرمود تا از آن حجاب ها چندان نور تابيد كه تن گاوى بيرون آيد». برخى نيز روايت كرده اند: «آن كوه چندان نورِ عرش يافت كه در سوراخ سوزنى فرورود». مفسّرى ديگر گفته است: «به اندازه سر انگشتى نور بر كوه تابيد». مراد وى انگشت كوچك است، و اين روايت را نقل كرده است: «رسول عليه السلام اين آيه را مى خواند. آن گاه انگشت بزرگ خود را بر بند انگشت

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 128634
صفحه از 148
پرینت  ارسال به