85
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

عمران را فراموش نكن و به خود وانگذار. خدايا نمى دانم از اين ميدان جان به كناره ببرم يا نه، اگر بروم مى سوزم و اگر بمانم مى ميرم . رئيس و مهتر فرشتگان گفت: اى موسى، برآنچه خواستى صبر كن. همانا بيش از حد ترسيده اى و آرامشت را از دست داده اى .
آنگاه حق تعالى به فرشتگان آسمان هفتم گفت: حجاب برداريد و اندكى از نور عرش مرا به موسى نشان دهيد . آنان حجاب برداشتند و آن نور عرش را به همان ميزان كه خدا خواسته بود به موسى نشان دادند». چون آن نور بر كوه تابيد، كوه پاره پاره شد و خاك گشت و هر سنگ و درختى كه در اطراف آن نور بود در عظمت آن اندك نور عرش از بين رفت. موسى عليه السلام بر زمين افتاد و بيهوش شد، بدان گونه كه گويا روح در بدن ندارد. فرشتگاه به تسبيح آواز بلند كردند. حق تعالى آن سنگى كه موسى بر روى آن افتاده بود، برداشت و بلند كرد تا موسى نسوزد؛ چرا كه از آسمان صاعقه آمد و آتشى عظيم آن هفتاد مرد را كه خواستار رؤيت خدا بودند، سوزاند. خداى تعالى موسى را به لطف و رحمت خود دريافت. هنگامى كه به هوش آمد، گفت: «خدايا توبه كردم و ايمان از سر گرفتم و دريافتم كه كسى تو را نبيند، هركس نور تو و فرشتگان تو را ببيند قرار خود را از دست مى دهد. چه بزرگوارى تو و چه بزرگند فرشتگان تو.
موسى از ترس باز بى هوش گشت و كوه از بين رفت. آن گاه كه موسى عليه السلامبى هوش بر زمين افتاد، فرشتگان آسمان گفتند: «پسر عمران (موسى) و درخواستِ ديدنِ خدا!».


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
84

فرشتگان آسمان دنيا به شكل گاوان نر آمدند؛ دهان آنان به تسبيح و ستايش به آوازهاى رعد مى دميد. آن گاه فرشتگان آسمان دوم به شكل شيران آمدند، شيرانى با آوازى بلند در تسبيح و ستايش آفريدگار. موسى عليه السلام ترسيد و لرزه بر اندام او افتاد و تمام موهاى بدن او از ترس برخاست. گفت: خدايا ديگر خواهان آنچه بودم نيستم مرا عفو كن، پشيمان شدم. به كرم خود مرا از اين ترس برهان . فرشتگان به او گفتند: اى موسى صبر كن، زود به ناله درآمدى. آن كسى كه خواسته اى چون تو دارد بايد صابرتر از اين باشد. تو هنوز چه ديده اى؟ از بسيارى اندك ديده اى آنگاه فرشتگان آسمان سوم همانند كركسان فرو آمدند. آواز آنان چنان به تسبيح برخاسته بود كه نزديك بود كوه را از هم بدرد. گويا درفش آتش بودند. آنگاه فرشتگان آسمان چهارم فرود آمدند. آنان به هيچ جانورى شباهت نداشتند؛ همچون درفش آتش، به رنگ آتش بودند و به خلقت برف، و به تسبيح آواز گشاده بودند. آنگاه فرشتگان آسمان پنجم بر هفت گونه فروآمدند. موسى عليه السلام از شدت ترس نتواست برجاى ماند و بايستد. گريست و اندامش به لرزه افتاد. مهتر فرشتگان گفت: بمان تا چيزى ببينى كه طاقت آن را ندارى . آنگاه فرشتگان آسمان ششم آمدند. خداى تعالى به آنان گفت: برويد و بر موسى كه خواست مرا ببيند اعتراض كنيد . آنان به شكل و خلقتى عجيب آمدند؛ در دست هريك درختى از آتش و لباس آنان به مانند درفش آتش. هرگاه تسبيح مى كردند تمام فرشتگان جواب مى دادند. تسبيح آنان اين بود: «سبوح قدوس رب العزة ابدا لايموت». موسى عليه السلام با آنان زبان به تسبيح گشود و گفت: خدايا، بنده ات پسر

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 128574
صفحه از 148
پرینت  ارسال به