87
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

نورزيد، بنده اى نيكوكار است و با پدر و مادر بدسخنى نكند . گفت: خدايا تمامى گناهان مرا كه تو خود بهتر به آن آگاهى، بيامرز. خدايا از وسوسه نفس و از بدكردارى به تو پناه مى آورم . حق تعالى گفت: تو را كفايت كردم . پرسيد: خداى كدام عمل را دوست تر دارى؟ گفت: آنكه بنده مرا ياد دارد و فراموش نكند . پرسيد: در ميان بندگانت چه كسى نيكوعمل تر است؟ گفت: آنكه بر زبان او دروغ نباشد، بر دل او گناه نباشد و فرجش زانى نباشد و مؤمنى با خوى و طبع نيك باشد . پرسيد: خدايا كدام بنده تو بدكردارتر باشد؟ گفت: گناهكار بدخوى كه در روز بيكار باشد و در شب چون از استراحت فارغ شود به مانند مردار باشد . خداى تعالى به موسى گفت: من براى رسالت تو را برگزيدم تا پيغام هاى مرا به مردمان برسانى، و تو را از تمام آفريدگان جهان بر تحمل رسالت و رساندن آن به مردم تخصيص كردم. بگير آنچه بر تو دادم و از جمله شاكران باش .
عبداللّه بن عباس از رسول عليه السلام چنين روايت كرده است: «چون خداوند الواح را به موسى داد، موسى به الواح نگاه كرد و گفت: خدايا به من كرامتى دادى كه پيش از من به هيچ كس نداده اى . خداى تعالى گفت: آنچه به تو داده ام بگير و آن را نگاه دار به خوبى و از آن محافظت كن، و چنان ساز كه بر مودت و دوستى محمد صلى الله عليه و آله وسلم به پيش من آيى . موسى عليه السلام پرسيد: خدايا محمد كيست؟ گفت: او احمد است، آنكه من نام او را بر روى عرش نگاشته ام، پيش از آنكه آسمان و زمين را بيافرينم. او پيامبر من است و خليفه و حبيب


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
86

در اخبار آمده است كه بنى اسرائيل گفتند: «اى موسى، از خدا بپرس آيا مى خوابد يا نه؟» موسى گفت: «برويد، محال نگوييد كه خواب بر خدا روا نيست». گفتند: «تو بپرس تا ببينيم چه جوابى آيد». موسى گفت: «خدايا، مى دانى كه چه مى گويند؟». خداى تعالى وحى كرد به موسى و گفت: «آنان را نزد خود حاضر كن و دو قدح از آب پر كن و به دست بگير تا براى آنان اين حال آشكار شود». موسى عليه السلامچنين كرد. ساعتى گذشت، خواب بر او چيره گشت. دستش لغزيد و قدح ها افتادند و شكستند. آب بر زمين ريخت، موسى از خواب برخاست؛ قدح ها شكسته يافت و آب ريخته ديد. جبرئيل آمد و گفت: «خداى تعالى مى گويد كه اگر من بخوابم آسمان و زمين را چه كسى نگاه خواهد داشت، حال آنكه تو در خواب نتوانستى دو قدح نگاه دارى». شبهه آنان از بين رفت.
عبداللّه بن عباس گفته است: «هنگامى كه موسى به كوه طور رفت، خدا از او پرسيد: براى چه آمده اى و در پى چه هستى؟ گفت: در طلب هدايت و راه راست آمده ام . حق تعالى پرسيد: يافتى؟ آن گاه موسى پرسيد: خدايا، از بندگان چه كسى را بيشتر دوست دارى؟ گفت: آن كس كه مرا ياد دارد و فراموش نكند . پرسيد: خدايا كدام بنده تو عالم تر است؟ گفت: آن كس كه با علم خود بر علم مردم بيفزايد .
عبداللّه بن مسعود گفته است: هنگامى كه خداوند موسى را به خويش نزديك كرد، او بنده اى را در ميانه عرش ديد. پرسيد: خدايا آن بنده كيست؟ گفت: او بنده اى است كه بر مردم در آنچه خداى به آنان عطا كرد، حسادت

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 128522
صفحه از 148
پرینت  ارسال به