93
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

حركت باد همچون بانگ گوساله بود از آنجا كه شكاف هاى آن را چنان ساخته بود كه همچون بانگ گوساله آواز برمى آورد؛ همانند آوازى كه از نى به سبب اختلاف شكاف هاى گوناگون بيرون مى آيد. هنگامى كه از گوساله آواز بيرون آمد، بنى اسرائيل پرسيدند: «اين چيست؟» گفت: «اين خداى شما و خداى موسى است. موسى خدا را در اينجا فراموش كرده است و به دنبال خدا به ميقات رفته است». مردم فريب خوردند و هجده هزار مرد بنى اسرائيلى گوساله پرست شدند. هر چه هارون كوشيد آنان را بازگرداند نتوانست، سخنان او را نشنيدند و گفتند: «ما از خدا بازنمى گرديم تا وقتى كه موسى به اينجا بازگردد».
سامرى بدين سبب گوساله را از ميان حيوانات برگزيده بود كه خود پيش از اين گاو مى پرستيد. وقتى موسى از مناجات فارغ شد، خدا به او گفت: «اى موسى مى دانى كه سامرى چه ساخته است و قوم تو در غياب تو چه كرده اند؟» گفت: «خدايا تو عالم ترى، من نمى دانم». خدا موسى را از عمل سامرى آگاه كرد. موسى به ميان قوم خود خشمگين و آزرده بازگشت. به قوم خود گفت: «اين چيست كه ساخته ايد؟» گفتند: «ما چنين نكرده ايم. سامرى ما را گمراه كرد». پس به هارون گفت: «چرا هنگامى كه عمل ايشان را ديدى در پى من نيامدى و مرا آگاه نكردى؟» گفت: «اى برادر، من جايز نمى دانستم آنان را ترك كنم؛ چراكه آنان در غياب تو و در حضور من چنين كردند. اگر من غايب مى شدم نمى دانم كه حال آنان به كجا مى رسيد و تو مى پنداشتى غيبت من سبب انحراف آنان بود». موسى روى به سامرى كرد و گفت: «چه ساختى و


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
92

الطبرى گفته است: «در روزگار فرعون كه او كودكان را مى كشت و مردم كودكان خود را در كوه ها، غارها و شكاف سنگ ها پنهان مى كردند، جبرئيل عليه السلامآمد و آن كودكان را از گوشه پر خود شير داد. كودكانى كه از پر جبرئيل شير نوشيده بودند مى توانستند جبرئيل را ببينند، سامرى نيز در شمار اين كودكان بود. بارى او جبرئيل را بر اسبى نشسته ديد. آن اسب را «فرس الحياة» مى گفتند و هركجا آن اسب پا مى نهاد آن زمين سبز مى شد. رفت و پاره اى خاك از جاى سم آن اسب در دست گرفت و گفت: «اين اسبى است كه با قدم او زمين مرده زنده مى شود. پس ممكن باشد كه اين خاك موجودى بى جان را زنده سازد، از اين رو آن خاك را نگاه داشت».
بر پايه روايتى: سامرى آتشى برافروخت و گفت: «آن زيورها را بياوريد و در اين آتش اندازيد». چون بنى اسرائيل آن زيورها را در آتش انداختند، او آمد و آن خاك را در آتش انداخت و گفت: «گوساله اى شو كه آواز كند و بانگ برآرد». آن زر گوساله شد و صداى گوساله درآورد. بنى اسرائيل پرسيدند: «اين چيست؟» گفت: «هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ»۱ .
اين روايت را كه محمد بن جرير از ابن زيد نقل كرده است، درست نيست؛ چرا كه سامرى خود زرگرى استاد بود. آن زيورها را گرفت و از آن گوساله اى زرين ساخت، آن را در گذرگاه باد قرار داد، چنان ساخته بود كه باد از شكاف پشت آن به درون گوساله مى رفت و از گلو و دهان آن بيرون مى آمد.

1.سوره طه (۲۰): آيه ۸۸ .

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 127871
صفحه از 148
پرینت  ارسال به