97
داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)

امت محمد باشند». گفت: «خدايا مرا از آنان كن». گفت: «اى موسى تو آنان را در نمى يابى». گفت: «خدايا من به رسالت بنى اسرائيل آمده ام و راهبرى براى ديگران باشد». خداوند براى تسلى موسى اين آيه را فرستاد: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ»۱ و گفت: «فَسَأَجْعَلُها»؛ من اين رحمت را نصيب آنانى كنم كه از من بترسند؟ از گناه دورى گزينند؛ زكات مال خود را بدهند؛ به آيات من ايمان آورند و آن را تصديق كنند؛ و اين پيامبر امى را پيروى كنند و تابع باشند.
همراهان موسى خواستار امر ناممكنى بودند و به حق خود نيز رسيدند: صاعقه اى آمد و همه را سوزاند. مفسّران گفته اند: «سبب اين بود كه موسى عليه السلامدر حجاب شد، ابرى آمد و آنان را پوشاند. خدا با موسى از امر و نهى و وعظ آنان سخن گفت و آنان اين سخنان را مى شنيدند. هنگامى كه موسى عليه السلام بيرون آمد، پرسيد: «كلام خدا را چگونه شنيديد؟» گفتند: «ما تو را تا هنگامى كه خدا را نبينيم باور نمى كنيم». خداى تعالى زلزله بر آن كوه افكند و آن هفتاد بر جاى مُردند». عبداللّه عباس گفت: «موسى عليه السلام اين هفتاد مرد را برگزيد تا با موسى دعا كنند. آنان گفتند: خدايا به من چيزى بده كه به هيچ كس نداده اى . حق تعالى خواسته آنان را ناپسند دانست و صاعقه فرستاد و آنان را هلاك كرد». اين سخن اگر درست باشد سبب صاعقه و هلاكت آنان اين نيست، بلكه

1.سوره اعراف (۷): آيه ۱۵۹.


داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
96

«من خدايى هستم كه جز من خدايى نيست، خداوند زمين كعبه هستم، شما را از زمين مصر بيرون آوردم، مرا بپرستيد و جز مرا نپرستيد». چون موسى عليه السلاماز نيايش فارغ شد و آن ابر رفت و كوه روشن شد، به نزديك قوم خود آمد و از آنان پرسيد: «كلام خدا را شنيديد؟» گفتند: «ما سخنى شنيديم، ليكن نمى دانيم آن سخن خدا بود يا كلام شيطان. ما باور نمى كنيم كه آن سخن خدا بود، مگر آنكه خدا را با چشمان خود مشاهده كنيم». هنگامى كه اين سخن را گفتند، آتشى عظيم از آسمان فرود آمد و همه آنان را سوزاند. موسى عليه السلام دعا كرد كه خداى تعالى آنان را زنده كند تا بازگردند و بنى اسرائيل را آگاه سازند.
مفسّران گفته اند: «چون موسى عليه السلام آن هفتاد مرد را با خود به ميقات برد، خداى تعالى به سبب كرامت موسى گفت: اگر خواهند من زمين به مسجد و جايى پاك تبديل كنم تا هركجا كه رسند و آب آنجا نباشد، تيمم كنند و بر هر زمين كه پاى نهند، نماز گزارند الا در طهارت جاى يا گورستان، و دل آنان را آرام سازم و چنان سازم كه شما تورات از ظهر دل مى خوانيد تا خوار شود بر شما از مردان و زنان و كودكان؛»
گفتند: «اى موسى، ما نمى خواهيم، براى ما بايد آب باشد تا طهارت كنيم و نماز جز در كنشت نكنيم و در تابوت سكينه باشد كه ما آن را بر نتوانيم گرفت و مى خواهيم كه تورات را فقط در كتاب بخوانيم.
خداى تعالى اين نعمت را از آنان گرفت و به امت محمد داد و گفت: «من دين را به امت محمد نهادم». موسى گفت: «آنان را امت من كن». گفت: «آنان

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت موسي و نوح)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 127782
صفحه از 148
پرینت  ارسال به