تشریح و واکاوی سیره نبوی(ص)

پیامبر اکرم (ص) با اخلاق و عدالت، اختلافات قبایل و گروه‌ها را مهار و انسجام اجتماعی را برقرار کردند. سیره ایشان نشان می‌دهد که تمرکز بر مشترکات، چشم‌پوشی از اختلافات و رفتار خردمندانه و مهربانانه، کلید حفظ وحدت و الفت جامعه است. این اصول امروز هم در خانواده، نهادهای اجتماعی ... تشریح و واکاوی سیره نبوی(ص)

اشاره؛

شناخت درست از سیره نبوی فراتر از روایت‌های غیرمستند، نشان می‌دهد انسجام اجتماعی و تقویت مشترکات، محور اصلی هدایت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بود. هفته وحدت امروز فرصتی است برای تأمل بر همین اصول و تقویت پیوند حقیقی مسلمانان جهان در پرتو عدالت‌محوری و رحمت پیامبر. به همین مناسبت، گفت‌وگویی با حجت‌الاسلام والمسلمین سیدکاظم طباطبائی، استاد حوزه و کارشناس تاریخ و سیره اهل بیت علیهم السلام، انجام شده که تقدیم فرهیختگان می‌شود.

* هشت محور اصلی این گفت‌وگو:

۱. جامعه جاهلی پر از خشونت، تعصب و بی‌عدالتی

۲. شناخت ناقص مردم از پیامبر و ائمه بر اساس روایت‌های غیرمستند

۳. کودکی سخت پیامبر: فقدان پدر، مادر و جد

۴. اهمیت تحلیل تاریخی فراتر از وقایع‌نگاری

۵. لقب «امین» و «صادق» ناشی از اخلاق پایدار و امانت‌داری پیامبر

۶. ایجاد وحدت میان قبایل پراکنده با نرم‌خویی، رحمت و شخصیت پیامبر

۷. پرهیز پیامبر از کشتن دشمنان برای جلوگیری از کینه و تفرقه قبیله‌ای

۸. سیره نبوی و علوی: تمرکز بر انسجام، تقویت مشترکات و عدالت‌محوری


* ضمن تشکر حضور در خبرگزاری حوزه؛ به عنوان اولین سؤال بفرمایید که حضرت محمد (ص) در جامعه‌ای ظهور کردند که سرشار از خشونت، تعصب و بی‌عدالتی بود؛ چه ویژگی‌های شخصیتی و اخلاقی باعث شد که حتی پیش از بعثت به عنوان «امین» و «صادق» شناخته شوند؟

پیش از ورود به اصل پرسش، لازم است به نکته‌ای بنیادی اشاره کنم. بسیاری از مردم ما آشنایی کامل و عمیقی با زندگی و سیره پیامبر اکرم (ص) و ائمه علیهم‌السلام ندارند.

البته با آن‌ها ارتباط برقرار می‌کنند و مفاهیم کلی را می‌شناسند، اما اغلب این شناخت از مسیرهای متفاوتی مثل فیلم‌ها و سریال‌ها شکل گرفته است.

حال آنکه این آثار هنری ویژگی‌ها و داستان‌پردازی‌هایی دارند که همیشه با واقعیت تاریخی منطبق نیست. همین روایت‌های تصویری در ذهن مردم ماندگار می‌شود، در حالی که منابع کهن و مستند بر پایه اصول روایی شیعه تصویری دقیق‌تر و تربیت‌یافته‌تر ارائه می‌کنند. این خلأ باید جبران شود.

این مشکل تنها به سیره پیامبر اکرم محدود نمی‌شود؛ حتی درباره امام حسین (ع) که محبت ایشان در دل مردم ما غیرقابل انکار است، بخش عمده توجه‌ها معطوف به حوادث دوم تا دهم محرم و شهادت ایشان است.

در حالی که امام حسین (ع) پیش و بیش از شهادت، یک الگو در سبک زندگی و تحلیل تاریخ بودند. همین وضع درباره امیرالمؤمنین (ع) هم صادق است.

در میان این بزرگان، پیامبر اکرم (ص) شاید بیش از همه مظلوم باشند، چرا که جامعه ما آشنایی اندکی با ابعاد مختلف زندگی و سیره ایشان دارد.

گاهی بنده وقتی درباره تاریخ و سیره پیامبر مطالعه می‌کنم، به‌شدت متأثر می‌شوم. تصور کنید پیامبری که به عنوان نخستین شخصیت عالم خلقت معرفی شده، در همان کودکی با مصائب سنگینی روبه‌رو می‌شود.

پدرش پیش از تولد از دنیا می‌رود، در شش سالگی مادرش را از دست می‌دهد و در هشت سالگی نیز جد و سرپرستش را از دست می‌دهد. در نتیجه، کودکی هشت ساله باقی می‌ماند که نه پدر دارد، نه مادر، نه برادر و نه خواهر.

البته عمویش، حضرت ابوطالب، و همسر ایشان، حضرت فاطمه بنت اسد علیهما السلام، نهایت محبت و مراقبت را نثار او کردند، اما واقعیت این است که چنین مصائبی برای یک کودک بسیار دشوار و سنگین است.

اگر زندگی پیامبر اکرم با توجه به همین ویژگی‌های دوران کودکی به تصویر کشیده شود، می‌توان آموزه‌های فراوانی از دل آن استخراج کرد.

نکته دوم این است که ما غالباً تاریخ را صرفاً به عنوان وقایع‌نگاری می‌خوانیم.

مثلاً می‌گوییم: «پیامبر اکرم (ص) در جامعه خود به محمد امین مشهور بود.» این صرفاً گزارش یک واقعه است. اما اگر نگاه تحلیلی به تاریخ داشته باشیم، باید بپرسیم چرا و چگونه چنین اتفاقی افتاد؟

همین مسئله در سایر موضوعات تاریخی نیز وجود دارد. برای نمونه، پس از رحلت پیامبر اکرم، تنها چند روز تا یک ماه بعد، به خانه دختر ایشان که جایگاه ویژه‌ای در میان امت داشت، حمله شد.

یا اینکه تنها هفتاد روز پس از حادثه غدیر و اعلام خلافت امیرالمؤمنین (ع)، مسیر تاریخ اسلام تغییر یافت.

اگر به تاریخ صرفاً به چشم واقعه نگاه کنیم، تنها می‌گوییم غدیر در هجدهم ذی‌الحجه سال دهم هجری رخ داد و رحلت پیامبر در بیست‌وهشتم صفر سال یازدهم اتفاق افتاد؛ اما پرسش اصلی این است که چرا در فاصله این هفتاد روز چنین تحولاتی رخ داد و چگونه امت مسیر غدیر را فراموش کرد؟ این همان «تحلیل تاریخی» است که از خود واقعه مهم‌تر است.

در پرسشی که شما مطرح کردید، باید به روان‌شناسی اجتماعی مردم دوره جاهلیت نیز توجه کنیم. مردم مکه در آن زمان اهل فرهنگ والا نبودند؛ بت‌پرست بودند و بسیاری از ناشایستگی‌ها در جامعه‌شان رواج داشت؛ اما در عین حال، فطرتاً خوبی‌ها را می‌فهمیدند و فضیلت را تشخیص می‌دادند.

در همین جامعه جاهلی، پیامبر اکرم به عنوان فردی امین و شایسته مطرح شد و همگان او را به امانت‌داری و صداقت می‌شناختند. همین ویژگی‌ها بود که زمینه‌ساز پذیرش بعثت و رسالت ایشان شد.

برای روشن‌تر شدن اهمیت امانت‌داری در سیره پیامبر، به یک نمونه از گفتار امام سجاد (ع) اشاره می‌کنم.

ایشان می‌فرمایند: «اگر قاتل پدرم، یعنی کسی که امام حسین (ع) را به شهادت رساند، شمشیری را که با آن پدرم را سر برید نزد من به امانت بسپارد، آن را به او بازخواهم گرداند.» این بالاترین سطح از امانت‌داری است که الگوی آن پیامبر اکرم (ص) بوده‌اند.

جالب است بدانید همان کسانی که در «لیلة‌المبیت» برای کشتن پیامبر توطئه کرده بودند، در همان زمان امانت‌های خود را نزد ایشان نگه می‌داشتند.

پیامبر هنگام هجرت به امیرالمؤمنین (ع) سفارش کردند سه روز در مکه بماند و همه امانت‌های مردم را به صاحبانشان بازگرداند. این در حالی بود که همان مردم سه سال پیامبر و یارانشان را در شعب ابی‌طالب محاصره و تحریم کرده بودند و سخت‌ترین فشارها را بر ایشان وارد ساختند.

با این حال، همچنان بیش از هر کس به پیامبر اعتماد داشتند و حتی امانت‌های خود را نزد دشمنی که قصد جانشان را داشت، می‌سپردند.

این ویژگی اخلاقی پیامبر و اهل‌بیت (ع) نه یک رفتار مقطعی، بلکه یک خصلت پایدار و ذاتی بود که در طول سال‌ها به‌صورت عملی به مردم نشان داده شد.

به همین دلیل بود که لقب «امین» به پیامبر اکرم برازنده شد و حتی مخالفان ایشان نیز نتوانستند آن را انکار کنند.

* با توجه به اختلافات شدید قبایلی در صدر اسلام؛ پیامبر عظیم الشأن با چه شیوه و سنتی توانست در میان طوایف مختلف عرب، امت واحده‌ای تشکیل دهد؟

جامعه جاهلی ویژگی‌های خاص خود را داشت. افزون بر فضای کلی جاهلیت، تعصبات قبیله‌ای نقشی بسیار پررنگ ایفا می‌کرد. برای آن مردم، هویت قبیله و عشیره بر هر حقیقتی مقدم بود؛ ارزش فرد در نسبت با قبیله معنا می‌یافت، نه در پایبندی به حق.

اگر بخواهیم با شرایط امروز مقایسه کنیم، می‌توان گفت تعصبات حزبی و گروهی در زمان ما مشابه همان تعصبات قبیله‌ای در دوران جاهلیت است. افراد صرفاً به دلیل تعلق به یک جناح یا گروه، ناگزیر از حمایت می‌شوند؛ حتی اگر حقیقت در سوی دیگر باشد.

در جوامعی که هنوز ساختار عشیره‌ای پابرجاست، چه در برخی مناطق ایران و چه در کشورهای عربی، می‌توان مشاهده کرد که این روحیه قبیله‌ای همچنان بر عقلانیت و حق‌مداری غلبه دارد.

در نتیجه، اگر نزاعی شکل می‌گرفت، تمام اعضای قبیله موظف بودند در کنار یکدیگر قرار گیرند و علیه گروه مقابل بجنگند.

در جامعه آن زمان، این وضعیت بسیار شدیدتر و گاه به شکل‌های خشن و خونین بروز می‌کرد. در چنین بستری، پیامبر اکرم (ص) با شخصیت الهی و کاریزماتیک خود توانست همه این اختلافات را تحت‌الشعاع قرار دهد و وحدتی شگفت‌انگیز ایجاد کند.

اما باید توجه داشت که این وحدت، بیش از هر چیز، به سایه شخصیت استثنایی پیامبر وابسته بود و هنوز به یک امر نهادینه و پایدار در میان مردم تبدیل نشده بود.

تا زمانی که پیامبر حضور داشتند، قبایل مختلف، از جمله اوس و خزرج، در کنار یکدیگر و تحت عنوان «انصار» همراه حضرت بودند.حتی قبایلی که پیش‌تر میانشان خون‌ریزی و نزاع‌های طولانی وجود داشت، مانند برخی قبایل یمن یا مکه، در پرتو شخصیت پیامبر متحد شدند.

اما به محض رحلت ایشان، دوباره شعله‌های اختلاف برافروخته شد. نزاع قبایل اوس و خزرج دوباره آغاز گردید و اساساً ماجرای سقیفه بر همین بستر شکل گرفت.

این نکته روشن می‌سازد که برای نهادینه‌شدن وحدت در یک جامعه، گذر نسل‌ها و زمان طولانی لازم است؛ اما تفرقه و جدایی می‌تواند در کوتاه‌ترین زمان و به دنبال یک حادثه ساده پدید آید.

این تفرقه تنها در سطح قبایل رخ نمی‌دهد؛ بلکه می‌تواند میان قومیت‌ها، جنسیت‌ها، ادیان و مذاهب نیز شکل بگیرد.

در قرآن کریم به ویژگی مهم پیامبر اشاره شده است: «فَبِما رَحمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُم وَ لَو کُنتَ فَظًّا غَلیظَ القَلبِ لَانفَضّوا مِن حَولِکَ». یعنی اگر تو فردی سخت‌گیر و سنگ‌دل بودی، مردم از اطراف تو پراکنده می‌شدند.

این آیه نشان می‌دهد که محور وحدت نیازمند رهبری است که نرم‌خو، مهربان و خردمند باشد. در زمان پیامبر، این محور، شخصیت یگانه خود ایشان بود.

نکته دیگر آن است که در جامعه عرب، نسب و حسب جایگاه بسیار مهمی داشت. پیامبر اکرم و پس از ایشان امیرالمؤمنین (ع)، از برجسته‌ترین قبایل عرب یعنی قریش و از شریف‌ترین شاخه آن، بنی‌هاشم، برخاسته بودند.

این جایگاه اجتماعی، همراه با میراث معنوی و اخلاقی خاندان عبدالمطلب، جایگاهی ممتاز برای پیامبر ایجاد کرده بود. وقتی چنین شخصیتی با عظمت و اعتبار، هم‌نشین و هم‌افق با افراد عادی جامعه می‌شد، امکان مخالفت با او به حداقل می‌رسید.

از سوی دیگر، پیامبر در سیره فردی خود، حتی در برابر دشمنان، رعایت جوانب اخلاقی را به نهایت می‌رساندند.

هیچ‌گاه در تاریخ ثبت نشده است که ایشان با دست خود دشمنی را کشته باشند. در میدان‌های جنگ، وظیفه مقابله مستقیم با دشمنان بر عهده امیرالمؤمنین (ع) بود.

این خوی نرم و رفتار حکیمانه پیامبر، در کنار جایگاه اجتماعی و معنوی ایشان، عاملی اساسی در ایجاد و تداوم وحدتی شد که در آن شرایط سخت تاریخی، امکان‌پذیر بود.

* فرمودید هیچ‌گاه در تاریخ ثبت نشده است که پیامبر اکرم (ص) با دست خود دشمنی را کشته باشند؛ دلیل این امر چه بود؟

علت اصلی این بود که شخصیت کاریزماتیک پیامبر اکرم (ص) نباید به هیچ وجه با خون‌ریزی، حتی خون دشمنان، آمیخته می‌شد.

در منطق قبیله‌ای آن زمان، حق و حقیقت جایگاهی نداشت؛ معیار، تعصب قبیله بود. برای مثال، اگر فردی از قبیله‌ای با شما به جنگ برمی‌خاست، حتی اگر کافر یا معاند بود، از نگاه آن‌ها ارزش و جایگاه خود را داشت.

تصور کنید شخصی مانند ابوجهل با سپاهی آماده برای جنگ با مسلمانان وارد میدان می‌شد؛ بدترین دشمن اسلام بود. با این حال، در ذهنیت قبیله‌ای، اگر دست پیامبر به خون او آلوده می‌شد، این امر نه‌تنها پایان جنگ نبود بلکه کینه و عصبیت قبیله‌ای را برای نسل‌ها شعله‌ور می‌کرد.

ابن‌ابی‌الحدید نیز به این نکته اشاره کرده و از «احقاد بدر و حنین» سخن گفته است؛ همان کینه‌هایی که در دعای ندبه هم ذکر می‌شود. این احقاد، ریشه در جنگ‌های صدر اسلام داشت. زمانی که مشرکان پس از شکست‌ها اسلام آوردند، اگرچه ظاهراً مسلمان شدند، اما کینه‌های قبیله‌ای پیشین از امیرالمومنین علیه السلام همچنان در دل‌ها باقی بود.

به همین دلیل بود که پیامبر اکرم (ص) در هیچ نبردی شخصاً به کشتن دشمنان اقدام نکردند. این انتخاب بخشی از هویت وحدت‌طلبانه ایشان بود؛ شخصیتی که مأموریت داشت پراکندگی را به انسجام بدل کند؛ اما به محض رحلت پیامبر، همان کینه‌ها دوباره سر باز کرد.

احقاد بدر و حنین زنده شد، نزاع عرب و عجم دوباره به میان آمد. در دوران امیرالمؤمنین (ع) افرادی چون اشعث بن قیس کندی – که خود شخصیتی برجسته نبود اما از قبیله‌ای بزرگ به نام «کِندَه» برخاسته بود – به حضرت اعتراض می‌کردند که چرا غیرعرب‌ها، یا به تعبیر تحقیرآمیزشان «موالی»، بر ما مسلط شوند.

این نشان می‌داد که هنوز روح قبیله‌گرایی زنده است و نمی‌توانستند بپذیرند کسانی که تا دیروز مغلوب سپاه اسلام بودند، اکنون به دلیل تقوا و ایمان، جایگاهی برتر داشته باشند.

نمونه‌ای روشن از این نگاه را می‌توان در ماجرای سلمان فارسی یافت. روزی در مسجد نشسته بودند و افراد مختلف افتخارات نسبی و قبیله‌ای خود را برمی‌شمردند. خلیفه دوم نیز حضور داشت.

برخی با طعنه به سلمان گفتند: «تو که از اصل و نسب ویژه‌ای برخوردار نیستی، چه داری؟» در حالی که در برخی گزارش‌ها آمده سلمان در اصل شاهزاده‌ای ایرانی بوده است، اما عظمت او نه در حسب و نسب بلکه در معرفت و ایمانش بود.

سلمان خود را با این جمله معرفی کرد: «من سلمان محمدی‌ام.» او نشان داد که تمام هویت حقیقی‌اش را از پیامبر اکرم (ص) می‌گیرد.

در روایات نیز سلمان با همین ویژگی ممتاز شمرده شده است؛ یعنی کسی که معیار شخصیت را نه در قبیله و حسب، بلکه در تقوا و ایمان می‌دید. همان‌گونه که قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ أَکرَمَکُم عِندَ اللَّهِ أَتقَاکُم».

نکته جالب آن است که سلمان تنها حدود هفت سال در کنار پیامبر بود؛ او در جنگ بدر و احد حضور نداشت و نخستین بار در جنگ خندق وارد میدان شد.

در حالی که بسیاری از مسلمانان از آغاز بعثت همراه پیامبر بودند، اما از آن معرفت عمیق بی‌بهره ماندند. این نشان می‌دهد که نزدیکی جسمانی کافی نیست؛ آنچه ارزشمند است، درک معنوی و معرفت حقیقی است.

بنابراین، توانایی پیامبر در متحد ساختن قبایل متفرق، تنها محصول جایگاه اجتماعی یا حسب و نسب نبود؛ بلکه نیازمند تحلیل روان‌شناسی اجتماعی و تاریخی است.

برای فهم بهتر، باید قواعد زندگی قبیله‌ای و روابط میان آن‌ها را شناخت. آثاری همچون «المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام» تألیف دکتر جواد علی به‌خوبی ویژگی‌های قبایل را بررسی کرده‌اند. با مطالعه این زمینه‌ها می‌توان دریافت که پیامبر با چه رویکردی توانست انسجامی بیافریند که پیش‌تر ناممکن می‌نمود.

حتی برخی پژوهشگران، ازدواج‌های پیامبر را نیز در این چارچوب تحلیل می‌کنند؛ به این معنا که ازدواج‌های ایشان گاه موجب برقراری پیوند سببی میان پیامبر و قبایل مختلف می‌شد و این ارتباط سببی زمینه‌ای برای نزدیکی، اطاعت و پذیرش بیشتر از سوی آن قبایل فراهم می‌آورد.

البته اساس همه این دستاوردها، شخصیت پیامبر بود؛ همان رحمت و لینتی که در وجود ایشان متجلی بود؛ اما پیامبر تنها به این سرمایه ذاتی بسنده نکردند؛ بلکه از هر ابزار مشروع و خردمندانه‌ای که می‌توانست به انسجام اجتماعی کمک کند، بهره گرفتند.

این مسئله درسی برای روزگار ما نیز دارد. انسان‌ها ذاتاً متفاوت‌اند: زن و مردی که سال‌ها زیر یک سقف زندگی می‌کنند، تفاوت‌های جنسیتی، جسمی، عاطفی و فکری فراوان دارند، اما هدفی مشترک باعث می‌شود با انسجام و وحدت ادامه دهند.

به جای آنکه بر شکاف‌ها و گسل‌ها تمرکز کنند، آن‌ها را کمرنگ می‌سازند و بر مشترکات تأکید می‌کنند.

در سطح اجتماعی نیز همین اصل حاکم است. جامعه امروز ما متشکل از اکثریت شیعه و جمعی از اهل سنت است. افزون بر آن، با پیروان ادیان و مذاهب دیگر نیز هم‌زیستی داریم.

آنچه می‌تواند ضامن انسجام باشد، همان روشی است که پیامبر اکرم (ص) به کار بستند:

۱. پرهیز از فعال کردن گسل‌ها و دوقطبی‌سازی

۲. و تقویت اشتراکات هویتی.

هر کس که بر طبل تفرقه و شکاف بکوبد، به همان اندازه از اهداف پیامبر و امیرالمؤمنین (ع) فاصله گرفته است.

امیرالمؤمنین (ع) در نامه‌ای جالب به ابو موسی اشعری پس از جریان جنگ صفین می‌نویسند که قسم می‌خورم: «والله، هیچ کسی همانند من در اشتیاق و اهتمام به اجتماع امت پیامبر محمد (ص) نمی‌شناسید.» یعنی حتی در شرایطی که روزگار بر خلاف انتظار پیش رفته و با کم‌فهمی و نادانی افرادی مانند خوارج و برخی دیگر مواجه شده‌اند، باز هم حضرت حریص‌ترین فرد برای انسجام و وحدت اجتماعی امت پیامبر هستند.

ایشان در این نامه مفهوم «اجتماع» را از «الفَت» تمییز می‌دهند؛ ممکن است وحدت ظاهری و سطحی میان گروه‌ها برقرار باشد – چه بین شیعه و سنی، چه بین فارس و عرب و ترک، یا حتی بین زن و مرد و فقیر و ثروتمند – اما آنچه پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) در پی آن بودند، وحدت واقعی، یعنی «الفَت» و محبت و پیوند حقیقی میان اعضای امت بود.

همان مفهومی که در قرآن به آن اشاره شده است: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ۚ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ»، بیانگر رحمت و انسجامی است که پیامبر برای امت فراهم می‌کردند.

پیامبر اکرم (ص) در موارد متعدد، کارها را به گونه‌ای سامان می‌دادند که وحدت و الفت حفظ شود و بذر تفرقه از جامعه ریشه‌کن شود. نمونه بارز آن تقسیم غنائم جنگی است.

در جریان جنگ‌هایی مانند نبرد خالد بن ولید یا جنگ حنین، غنائم زیادی نصیب مسلمانان شد. پیامبر این غنائم را بین تازه مسلمانانی که پیش‌تر با ایشان جنگیده بودند، تقسیم کردند.

این اقدام، به عنوان «مولفه القلوب»، باعث دلگرمی آنان نسبت به اسلام شد، چرا که این افراد بیش از بیست سال با پیامبر در ستیز بوده و قلبشان هنوز خونین بود.

بخشش عادلانه غنائم، حتی به کسانی که سال‌ها دشمنی کرده بودند، مانند ابوسفیان یا معاویه، نشان‌دهنده دوراندیشی و روش حکیمانه پیامبر در حفظ انسجام اجتماعی بود.

البته این اقدام می‌توانست زمینه بروز اختلاف و دوقطبی میان مهاجران و انصار، یا بین فامیل‌های پیامبر و دیگران باشد.

برخی مدینه‌ای‌ها به دریافت کمتر نسبت به فامیل پیامبر اعتراض کردند و ادعا داشتند که پیامبر فامیل‌های خود را بیشتر دوست می‌دارد. حتی شخصی به نام عباس بن مِرداس شعری بی‌ادبانه سرود و به پیامبر اعتراض کرد که عدالت را رعایت کنند.

پیامبر در پاسخ، با بهره‌گیری از وجه عاطفی و شخصیتی خود، همه را گرد هم آوردند و سخنرانی کردند تا سوءتفاهم‌ها رفع شود و دل‌ها آرام گیرد.

پیامبر با این شیوه نشان دادند که همراهی با ایشان، برتر از همراهی با شتر، اسب یا غنایم است. به عبارت دیگر، بازگشت با پیامبر بهتر از منفعت مادی بود.

این روش سبب شد که بذر کینه، بغض و دوقطبی از دل‌ها پاک شود و انسجام واقعی جامعه شکل گیرد. اوس و خزرج پشت به پشت می‌جنگیدند، مهاجران و انصار برادر می‌شدند، و همه برای یک هدف مشترک و بزرگ تلاش می‌کردند.

در مواردی مانند ماجرای عباس بن مرداس، وقتی اعتراض‌ها به پیامبر رسید، امیرالمؤمنین (ع) آن فرد را از جمع جدا کرد و به محل غنائم آوردند تا با یادآوری عدالت و سخاوت پیامبر، کینه و دلخوری او برطرف شود.

این اقدام نشان داد که پیامبر با استفاده از عدالت، سخاوت، و روش‌های عاطفی، بذر کینه و تفرقه را از دل‌ها برمی‌چیدند و انسجام اجتماعی را حفظ می‌کردند.

تمامی این پیوندها و اتحادها مستقیم به شخصیت پیامبر وابسته بود؛ به محض رحلت ایشان، تنش‌ها و چالش‌های پیشین دوباره سربرآوردند و نشان دادند که وحدت واقعی، بدون حضور محور وحدت، پایدار نمی‌ماند.

انسجام و الفت ایجاد شده توسط پیامبر، همواره با مدیریت هوشمندانه، عدالت، و موازین اخلاقی ایشان تحقق می‌یافت و همه اقدامات ایشان برای دور کردن تفرقه و حفظ وحدت، نمونه‌ای عملی و درس‌آموز برای تمام زمان‌هاست.

چگونه می‌توان الگوی رفتاری و سیره نبوی را در زندگی اجتماعی مثل مباحث مختلف خانواده و نهادهای اجتماعی بزرگ‌تر، جاری و ساری کرد؟

یک نکته پیرامون بحث سیره مطرح است. سیره پیامبر اکرم و ائمه علیهم‌السلام یا برخی موارد سنت، به عنوان الگوهای رفتاری مطرح می‌شود و همچنین برخی اقوال حضرت—یعنی گفته‌های پیامبر اکرم یا اهل بیت علیهم‌السلام—که رفتارها را تبیین می‌کنند.

یک نکته مهم درباره رفتار این است که رفتار، اساساً یک عمل بیرونی است؛ یعنی یک قضیه خارجی که به شرایط زمان، مکان، فرهنگ و دوره مربوط است. بنابراین نمی‌توان گفت هر رفتاری که حضرت انجام می‌دادند، در هر دوره‌ای باید به همان شکل انجام شود.

برای نمونه، روایتی از پیامبر اکرم وجود دارد که نشان‌دهنده تفاوت قضایای خارجی و حقیقی است. ایشان فرمودند:

«خَمسٌ لا أَدَعُهُنَّ حَتَّی المَمَاتِ:

۱. الأَکْلُ عَلَی الحَضِیضِ مَعَ العَبیدِ — غذا خوردن روی زمین همراه با بردگان،

۲. و رُکُوبِی الحِمَارَ مُؤَکَّفاً — سوار بر الاغی بی‌زین (ساده و بدون آرایش)،

۳. و حَلْبُ العَنبِ بِیَدِی — دوشیدن بز با دست خودم،

۴. و لُبْسُ الصُّوفِ — پوشیدن لباس پشمی خشن،

۵. و التَّسْلِیمُ عَلَی الصِّبْیَانِ — و سلام کردن به کودکان؛ لِتَکُونَ سُنَّةً مِن بَعْدِی — تا این‌ها بعد از من سنت بماند.»

مفهوم عمل کردن حضرت در این روایت این است که ما نباید صرفاً همان رفتارهای ظاهری را در زندگی امروز اجرا کنیم.

مثلاً خریدن الاغ و سوار شدن بر آن در جامعه امروزی معنایی ندارد؛ اما نکته مهم این است که حضرت با این اعمال، فروتنی، تواضع، ساده‌زیستی و عدم وابستگی به تجملات را نشان می‌دهند.

ما از این نمونه‌ها قاعده‌ای استخراج می‌کنیم؛ یعنی فعل خارجی پیامبر با زمان، مکان و فرهنگ آن دوران مرتبط بوده و ما از آن قواعد رفتاری بهره‌برداری می‌کنیم. این همان قواعد حاکم و سیره نبوی است.

در همین راستا، مثال دیگری از قرآن و سیره پیامبر است: «اشداء علی الکفار و رحماء بینهم». یعنی امت پیامبر باید در برابر کفار سختگیر و در میان خود مهربان باشند.

توجه کنید که «کافر» در این معنا کفار حربی و دشمنان آشکار هستند و نه غیرمسلمانان عادی در کشور خودمان. از طرف دیگر، نسبت به مسلمان‌ها، حتی اگر اشتباهاتی داشته باشند، باید سازگاری و انسجام اجتماعی حفظ شود.

یک مثال تاریخی روشن، جنگ صدام علیه ایران است. علی‌رغم جنگ هشت‌ساله، بعد از آن شاهد وحدت و الفت میان ملت ایران و عراق بودیم، نمونه روشن آن در مراسم اربعین مشهود است.

این نشان می‌دهد که حتی بعد از درگیری و کشته شدن شهدایی مانند سردار سلیمانی برای دفاع از مردم، انسجام و الفت حفظ شده است. بنابراین، خط و مرز با دشمن مشخص است، اما درون جامعه خود، باید با رحمت، لینت و انسجام برخورد کرد.

امیرالمؤمنین در نامه‌ای به مالک اشتر نیز اشاره می‌کنند که مردم دارای عیب‌هایی هستند و والی جامعه این عیب‌ها را می‌داند، اما برای حفظ انسجام اجتماعی نباید آن‌ها را برملا کند. این همان اصل «چشم‌پوشی و تمرکز بر انسجام اجتماعی» است.

در خانواده یا فامیل، حتی در یک جمع کوچک چند نفره، اختلافات طبیعی است. اما نباید این اختلافات باعث تفرقه شود. بلکه تمرکز باید بر نقاط مشترک و ایجاد انسجام باشد. هرچه این جمع بزرگ‌تر شود، اهمیت رعایت این اصول بیشتر می‌شود.

در نظام‌های حکمرانی مدرن، باید بر اساس قوانین و سازوکارها عمل کرد. اگر رئیس‌جمهوری مطابق رأی اکثریت انتخاب شود، حتی اگر از جناح مخالف باشد، باید خاضع و مطیع باشد.

اما اگر کسی بخواهد اشتباهات جناح مقابل را بزرگنمایی کند یا نقاط اختلاف را پررنگ کند، همانند فضای رسانه‌ای امروز که کوچک‌ترین موضوعات می‌توانند به بحران بدل شوند، خلاف سیره پیامبر و اهل بیت است.

قرآن تأکید دارد که چیزی که باعث انشقاق و شقاق در جامعه می‌شود، کار شیطان است و نه محمدی و علوی.

در نتیجه، «تمرکز بر انسجام، وحدت و چشم‌پوشی از اختلافات داخلی، چه در سطح خانواده و چه در سطح جامعه، اصل کلیدی الگوی رفتاری سیره نبوی است.»

* به عنوان آخرین سوال، بفرمایید که به نظرتان اگر پیامبراکرم (ص)، واقعاً در بین امت در همین جهان اسلام بودند، مطالبه جدی ایشان از امت خود و تمام مسلمین جهان چه می‌توانست باشد؟

اگر نگاه کنیم به رویکرد پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله، امیرالمؤمنین و سایر ائمه علیهم‌السلام، می‌بینیم که همه حرکات، سکنات، احوال، فعالان، کنش‌ها و واکنش‌های آن‌ها مبتنی بر دو یا سه اصل اساسی است. حالا بحث توحیدمحوری و مسائل اعتقادی را کنار بگذاریم، اگر بخواهیم به رویکرد بیرونی و عملی نگاه کنیم، دو نکته اصلی در تحلیل سیره نبوی و سیره علوی خودنمایی می‌کند:

یکی «عدل‌محوری»

و دیگری «حق‌مداری».

واقعیت این است که گمشده جهان امروز ما همین دو اصل است. اگر از کل رویکرد امیرالمؤمنین و پیامبر اکرم بخواهیم یک قاعده یا ملاک استخراج کنیم، همین «عدل‌محوری» و «حق‌مداری» است.

برای مثال، امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمایند که حتی اگر تمام جهان را در اختیار من قرار دهند و بخواهند در مقابل آن یک پوست جو که هیچ ارزش و اهمیتی ندارد، از دهان مورچه‌ای بگیرم هرگز این کار را نمی کنم؛ زیرا حق آن موجود است و عدالت حکم می‌کند که حتی کوچک‌ترین ظلم نیز روا نباشد.

این همان عدالت‌گستری است؛ یعنی هر رفتاری را بر اساس دو معیار «حق» و «عدالت» بسنجیم و حتی در کوچک‌ترین موارد، از عدالت عدول نکنیم.

اگر امروز جریان فلسطین و غزه را با معیار حق و عدالت بسنجیم، می‌بینیم که جهان وارونه است و عدل جایگاهی ندارد و ظلم حاکم است.

رویکرد پیامبر و مؤمن واقعی در چنین شرایطی کاملاً مشخص است. حضرت می‌فرمایند که دشمن، مرزها را به هم زده و مسلمان و غیرمسلمان را غارت کرده، نه اینکه به کشتار یا مجروح کردن آن‌ها بپردازد، بلکه اموال و دارایی‌ها یک زن یهودی را به غارت برده‌اند. ایشان می‌فرمایند که اگر کسی از این ظلم و غصه بمیرد، شایسته است.

اگر کسی جریان فلسطین و غزه و وضعیت کودکان، زنان و مردان بی‌پناه را ببیند و بی‌تفاوت باشد، در مسیر انسانیت گام برنداشته و از مسیر خدا، پیامبر و امیرالمؤمنین فاصله گرفته است.

پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) نسبت به حمله به زنان و غارت آن‌ها هیچ‌گاه بی‌تفاوت نبوده‌اند و حتی کوچک‌ترین تعلل یا سکوت را جایز نمی‌دانستند.

امروزه، نظام سلطه به گونه‌ای طراحی شده که حتی مردمی که با فطرت انسانی خود با آن مخالفت می‌کنند، توانایی پیشبرد هیچ اقدام مؤثری را ندارند. برای مثال، حضور بایدن در عراق یا اقدامات نتانیاهو تفاوتی در ماهیت نظام سلطه ایجاد نمی‌کند.

از این منظر، مطابق با سیره نبوی و سیره علوی، کل این سازوکارها و نظام سلطه ناعادلانه و غلط است؛ حتی سازمان ملل و شورای امنیت نیز مبتنی بر سلطه یک گروه اقلیتی بر اکثریت عمل می‌کنند.

اگر پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین در این شرایط بودند، مطمئناً بر ضد تمامی این ظلم‌ها و ناعدالتی‌ها قیام می‌کردند. آنان در برابر کوچک‌ترین ظلم تاب نمی‌آوردند و در برابر حوادث امروز مانند غزه و فلسطین، با صراحت سخن می‌گفتند و اقدام می‌کردند.

  • تشریح و واکاوی سیره نبوی (دانلود)