استاد شعر و ادبیات فارسی درباره نسبت شعر حافظ و قرآن گفت: حافظ در یکی از اشعار خود چنین میگوید: «هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم»؛ این سخن حافظ نشان میدهد که جهانبینی و زبان شعر او بدون الهام از قرآن قابل تصور نیست و آیات الهی در تمام وجوه شعر او جاری است.
در گستره ادب فارسی، کمتر شاعری را میتوان یافت که همانند حافظ شیرازی میان قرآن و شعر، پیوندی ژرف و درونی برقرار کرده باشد. اگرچه پیش از او نیز شاعران بزرگی، چون سنایی، عطار و مولوی از سرچشمه وحی الهام گرفتهاند، اما در دیوان حافظ، این الهام نهتنها در معنا و اندیشه، بلکه در ساختار زبانی و موسیقی کلام جلوهای بیمانند یافته است. حافظ با نگاهی عاشقانه و عارفانه به جهان، قرآن را نه کتابی صرفاً تعلیمی، بلکه نغمهای الهی میبیند که در جان شاعر طنین افکنده و شعر او را به آینهای از آیات الهی بدل کرده است.
پرسش از نقش قرآن در شکلگیری جهانبینی حافظ، در حقیقت جستوجوی ریشههای معرفتی، اخلاقی و زیباییشناختی شعر اوست؛ اینکه چگونه آیات الهی در جان شاعر نشسته و به زبان شعر درآمدهاند. خبرنگار ایکنا از قم در گفتوگو با عباس فاضلی، استاد شعر و ادبیات فارسی دانشگاه میکوشد این پیوند را از جنبههای گوناگون بنگرد؛ از تأثیر قرآن بر اندیشه و سلوک حافظ گرفته تا انعکاس آن در زبان، موسیقی، و نگاه اخلاقی و عرفانی او به انسان و هستی که در ادامه متن این گفتوگو را میخوانیم:
از نظر شما، قرآن در شکلگیری جهانبینی حافظ چه نقشی داشته است؟
بسیاری از بزرگان در طول تاریخ یا خود چنین ادعایی کردهاند یا دیگران این معنا را درباره آنان بیان کردهاند. گاه خودشان مدعی بودهاند و گاه دیگران آن را به ایشان نسبت دادهاند، اما وقتی شاعری نامآور و بلندآوازه مانند حافظ یا مولانا خود اعلام میکند که پیوندی ژرف با دین و قرآن دارد، این سخن دیگر تنها یک نسبت نیست، بلکه اعلام حقیقتی درونی است.
بهطور نمونه، مولانا در آغاز دفتر نخست مثنوی، خود بر این نکته تأکید میکند. شاید بهتر باشد بهجای «ادعا»، واژه «اعلان» یا «آگاهیرسانی» را بهکار بریم، چراکه «ادعا» گاهی بار معنایی منفی دارد. چنانکه خود مولانا گفته است: «این مدعیان در طلبش بیخبرانند»؛ ازاینرو، میگوییم او اعلام میکند که مثنوی «هذا کتابُ المثنوی و هُو اصول اصول اصول الدین، فی کشف اسرار الوصول والیقین، وهو فقه الله الاکبر، و شرع الله الازهر، و بُرْهان الله الاظهر» است. یعنی اگر کسی در جستوجوی حقیقت اصول دین باشد، ریشه و سرچشمه آن را در مثنوی میتواند بیابد. چنانکه مولانا در نظر شیخ بهایی اینگونه آمده است: «من نمیگویم که آن عالیجناب هست پیغمبر ولی دارد کتاب» و نیز آوردهاند: «مثنوی معنوی مولوی هست، قرآن مجید ثانوی»
این درباره مثنوی است که البته موضوع بحث امروز ما نیست. در مورد حافظ نیز چنین است. خود حافظ درباره تأثیرپذیری از قرآن نکتههای نغز و لطیفی دارد که با آن موسیقی طلایی کلامش، مفاهیمی ژرف و زیبا را بیان میکند.
در دیوان حافظ دستکم پنج و چه بسا بیشتر، ابیاتی وجود دارد که تأثیر مستقیم قرآن را در اندیشه و زبان او نشان میدهد. نخستین بیتی که میخوانم، بهگمان میرسد مربوط به دورهای از زندگی اوست که هنوز به اوج سلوک عرفانی خویش نرسیده بود. در آنجا حافظ خویشتن را نهیب میزند و میگوید: «حافظ به حَقِّ قرآن کز شید و زرق باز آی/ باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد» گویی خود را به حق قرآن قسم میدهد تا از نفاق و ریا و زرق و فریب دوری گزیند و بهسوی صفا و حقیقت بازگردد. این نخستین نکته است.
در بیت دوم، او آشکارا به پناه بردن به قرآن اشاره دارد و میگوید: «حافظا در کنج فقر و خلوتِ شبهای تار/ تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور» در اینجا حافظ وعده میدهد که تا زمانی که دست به دامان دعا و قرآن است، نباید غمگین باشد، زیرا قرآن آدمی را به منزل مقصود میرساند.
در سومین مورد، او با صراحت بیشتری از بهرهگیری خویش از قرآن سخن میگوید: «ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد/ لطایف حکمی با کتاب قرآنی» یعنی در میان همه حافظان قرآن، هیچکس به اندازه من لطایف حکمت و نکات ظریف قرآنی را گرد نیاورده است. این سخن البته بیش از آنکه نشانی از غرور باشد، بیان شکر و آگاهی است. همانگونه که سعدی نیز میفرماید: «زمین به تیغ بلاغت گرفتهای سعدی/ سپاس دار که جز فیض آسمانی نیست.»
در همین سیاق، حافظ نیز در گام چهارم سلوک خویش با تواضع میگوید: «صبح خیزی و سلامت طلبی، چون حافظ/ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم» یعنی هر چه فضیلت دارم، از برکت قرآن است. از اینرو، روشن است که در جهانبینی حافظ، قرآن نقشی بنیادی و الهامبخش دارد؛ نهتنها در معنا و اندیشه، بلکه در زبان و ساختار شعر او نیز اثر گذاشته است؛ و در جایی دیگر میگوید: «عشقت رسد به فریاد، ار خود به سانِ حافظ/ قرآن ز بر بخوانی، در چارده روایت» همانگونه که میدانید، در صدر اسلام هفت قاری نامدار وجود داشتند و هر یک، دو راوی داشتند؛ یعنی ۱۴ قرائت از قرآن. گفتهاند که حافظ قرآن را با همه این ۱۴ قرائت از بر داشت. مرحوم شهید مطهری نیز از حافظ یاد کرده و گفتهاند: «در متون کهن، از حافظ با عنوان «ملکالقراء» یاد شده است؛ یعنی پادشاه قاریان»؛ طبیعی است که چنین شخصی اهل قرائت و دقت در معانی قرآن بوده است.
اما چنانکه بیان شده، دانستن قرآن، حتی با چهارده روایت اگر با عشق همراه نباشد، چندان راهگشا نیست و اینجاست که حافظ میفرماید: «عشقت رسد به فریاد»؛ یعنی تنها عشق است که نجاتبخش است، نه صرف دانستن و قرائت بیجان. باز هم روشن نیست که صرف دانستن قرآن بتواند انسان را نجات دهد؛ بلکه آن عشق حقیقی است که فریادرس انسان میشود. البته مقصود از عشق، عشق مجازی نیست، گرچه گفتهاند: «المجاز قنطرة الحقیقه؛ مجاز پلی است به سوی حقیقت»؛ اما در نهایت، تنها عشق حقیقی است که میتواند منجی آدمی باشد.
همچنین، امیرالمؤمنین امام علی(ع) نیز درباره عبادت خویش فرمودهاند: «خدا را نه از ترس دوزخ و نه به شوق بهشت میپرستم؛ بلکه از سر عشق و شوق به خود خداوند است.» پس عشق است که فریادرس و یاور انسان است و همین نکته نشان میدهد که خواندن قرآن در ۱۴ روایت نیز حافظ را دچار غرور نکرده است.
باید دید در عمل، حافظ چگونه میاندیشد و جهانبینی او تا چه اندازه از قرآن تأثیر پذیرفته است. آیا گزارهها و پیامهایی که او به ما منتقل میکند، با اندیشههای قرآنی همسویی دارد؟
این نوع دیدگاه را میتوانیم در قرآن کریم از آیه ۵۳ سوره مبارکه فصلت دریابیم: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ؛ بهزودى نشانههاى خود را در افقهاى گوناگون و در دلهایشان بدیشان خواهیم کرد تا برایشان روشن شود که او خود حق است آیا کافى نیست که پروردگارت خود شاهد هر چیزى است»؛ بنابراین انسان به دو نوع سیر دعوت شده است؛ سیر أنفسی و سیر آفاقی. یعنی از دو مسیر میتوان به شناخت خدا رسید؛ از بیرون و از درون.
در سیر انفسی، انسان در ژرفای وجود خویش به خدا میرسد. چنانکه در حدیث قدسی آمده است: «و قد سُئلَ: أینَ اللّهُ؟ ـ: عِندَ المُنْکَسِرةِ قُلوبُهُم؛ در پاسخ به این پرسش که: خدا کجاست؟ ـ فرمود: نزد شکستهدلان» و حافظ نیز همین معنا را بازمیتاباند: «تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری/ شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن.»
پس دل انسان، جایگاه حضور خداست؛ و این همان سیر انفسی است که هم در قرآن و هم در شعر حافظ تجلی دارد. خداوند متعال در قرآن کریم آیه ۱۶ سوره مبارکه ق چنین میفرماید: «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ؛ ما از شاهرگ او به او نزدیکتریم»؛ همچنین حافظ در یکی از ابیات خود چنین میآورد: «بیدلی در همه احوال خدا با او بود/ او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد.»
اما در سیر آفاقی، یعنی نگریستن به جهان بیرون، حافظ نیز همصدا با قرآن میگوید: «همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست» او معتقد است همه موجودات در جستجوی خداوند هستند. این مصرع نیز با آیه ۱۱۵ سوره مبارکه بقره همخوانی دارد که میفرماید: «وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ؛ مالکیت مشرق و مغرب فقط ویژه خداست؛ پس به هر کجا رو کنید آنجا روی خداست. یقیناً خدا بسیار عطاکننده و داناست»؛ امام خمینی(ره) نیز در دیوان خویش میفرمایند: «همه عالم روشن از رخ توست/ آشکاری جای پا نمیخواهم.»
حافظ چگونه از آیات قرآن بهره میگیرد؟ او در اشعار خود به عین آیه قرآن میپردازد یا مضمونی به آن صورت میآورد؟
باید گفت همانند بسیاری از شاعران، گاه مستقیماً از تعبیرها و واژههای قرآنی استفاده میکند. این شیوه را «اقتباس» مینامند؛ اقتباسی که گاه با اندک تغییری در لفظ همراه است، اما همچنان عطر و نور قرآن را با خود دارد.
حافظ نیز در دیوان خود بارها بهصورت مستقیم از آیات قرآن بهره برده است. بهطور نمونه، در این بیت چنین سروده است: «چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت/ شیوهجَنّاتُ تَجری تَحتِهَا الاَنهارداشت» در اینجا، عبارت «تجری من تحتها الانهار» که توصیف بهشت در قرآن کریم آیه ۱۱ سوره مبارکه بروج است، بهروشنی در شعر آمده است.
در مواردی دیگر، حافظ بهجای آوردن عین واژه قرآنی، ترجمه یا اشارهای ظریف به معنا میکند. چنانکه میگوید: «یا رب این آتش که در جان من است/ سرد کن زان سان که کردی بر خلیل»؛ این بیت اشاره به آیه ۶۹ سوره مبارکه انبیا دارد که آتش را بر ابراهیم خلیلالله گلستان کرد: «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ؛ پس او را در آتش افکندند، گفتیم: ای آتش، برابر ابراهیم سرد و بیآسیب باش.»
حافظ در یکی از اشعار خود میسراید: «ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق/ هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد»؛ این مصرع از شعر حافظ که نقل به مضمون کرده، اشاره به آیه هفتم و هشتم سوره مبارکه زلزال دارد.
نمونههای دیگری از این اشارات در شعر حافظ نیز بسیار است. بهطور نمونه میفرماید: «فردا که پیشگاهِ حقیقت شود پدید/ شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد» اشاره به آیه ۹ سوره مبارکه طارق که میفرماید: «یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ؛ آن روز که رازها همه فاش شود» در اینجا، به روز قیامت اشاره دارد؛ روزی که حقیقتها آشکار میشود.
یا در بیت دیگر: «کنعانیِ من! مسندِ مصر آن تو شد/ وقت آن است که بدرود کنی زندان را» اشاره دارد به داستان حضرت یوسف(ع) که از زندان به عزت و سلطنت رسید. «من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم/ که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را» باز هم یادآور ماجرای یوسف و زلیخا در قرآن کریم است.
از منظر تربیت اخلاقی، حافظ چه پیامی از قرآن برای انسان معاصر دارد؟
در بحث پیامها نیز باید گفت که سخنان حافظ نه به روزگار گذشته اختصاص دارد، نه به امروز و نه به فردا؛ بلکه پیام او فرازمانی و فرامکانی است. زیرا میدانیم دین حضرت خاتمالانبیا(ص) و کتاب او ابدی است و شاهکارهایی، چون دیوان حافظ نیز همین ویژگی را دارند. ویژگی آثار جاودان آن است که از مرز زمان و مکان فراتر میروند.
یکی از پیامهای ماندگار حافظ همین است: «تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است/ راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش» همچنین این بیت از حافظ نشان از آیه ۳ سوره مبارکه طلاق دارد که میفرماید: «و مَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛ و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است.» یعنی هرچه آدمی دانش و هنر و فضیلت داشته باشد، بیتوکل، راه به جایی نخواهد برد؛ زیرا اگر خدا نخواهد، برگی از درختی فرو نمیافتد.
پیام دیگر حافظ این است که در پیشگاه حقیقت، عمل بر مجاز بیثمر است: «فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید/ شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد.» درسی که او به ما میدهد این است که پیش از آنکه در آن «پیشگاه حقیقت» قرار گیریم، باید به راستی و حقیقت روی آوریم و از راه مجاز و نیرنگ بپرهیزیم.
از دیگر آموزههای حافظ، امیدواری است. او در پیوند با سخن پیامبراکرم(ص) که فرمودهاند: «امید، رحمت خدا برای امت من است و اگر امید نباشد هیچ مادری فرزندش را شیر نمیدهد و هیچ درخت کاری اقدام به غرس درخت نمیکند.» در شعرش میگوید: «دارم از لطفِ ازل جنت فردوس طمع/ گرچه دربانی میخانه فراوان کردم» همچنین این ابیات متناسب با آیات ۵۳ سوره مبارکه زمر «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ» و آیه ۸۷ سوره مبارکه یوسف «لَا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» دارد.
یکی از مباحثی که بسیار در دین اسلام اهمیت دارد، صبوری است، بهطوری در روایتی از امام صادق(ع) آمده است که حضرت(ع) میفرماید: «اَلصَّبْرُ مِنَ اَلْإِیمَانِ بِمَنْزِلَةِ اَلرَّأْسِ مِنَ اَلْجَسَدِ فَإِذَا ذَهَبَ اَلرَّأْسُ ذَهَبَ اَلْجَسَدُ کَذَلِکَ إِذَا ذَهَبَ اَلصَّبْرُ ذَهَبَ اَلْإِیمَانُ؛ صبر نسبت بایمان مانند سر است نسبت به تن، هر گاه سر برود تن میرود، همچنین هر گاه صبر برود ایمان میرود.» همچنین حافظ در بیت شعر خود به اهمیت صبر چنین میپردازد: «صبر کن حافظ به سختی روز و شب/ عاقبت روزی بیابی کام را.»
حافظ در اشعار خود چگونه به وصف معصومین(ع) پرداخته است؟
خداوند در آیه ۲۱ سوره مبارکه احزاب در توصیف پیامبر اکرم(ص) چنین میفرماید: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛ قطعاً براى شما در اقتدا به رسول خدا سرمشقى نیکوست»؛ اسوه حسن به این معناست که پیامبر(ص) همواره روی خوش و گشاده نسبت به مردم داشت و اندوه خود را پنهان میکرد.
در خطبه ۱۹۳ نهجالبلاغه نیز یکی از اوصاف «متقین» چنین آمده است که حضرت(ع) میفرمایند: «قُلوبُهُم مَحزونَة» حافظ نیز در توصیف ویژگیهای متقین چنین میگوید: «با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام/ نی گرت زخمی رسد، آیی چو چنگ اندر خروش.»
همچنین حافظ با اشاره به داستان حضرت یوسف(ع) چنین سروده است: «دام سخت است مگر یار شود لطفِ خدا/ ور نه آدم نَبَرد صرفه ز شیطانِ رجیم»؛ همچنین اشاره به آیه ۸۲ سوره مبارکه ص دارد که میفرماید: «قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ؛ شیطان گفت پس به عزت تو سوگند که همگى را جدا از راه به در مىبرم.»
در اشعار حافظ، رد پای قرآن نهتنها در مضمون بلکه در ساختار زبانی و نگرش او به هستی آشکار است. یکی از نمونههای روشن آن، بهرهگیری از آیه شریفه «وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ» است؛ حافظ نیز این معنا را در شعر خود بازتاب داده است. این نگاه، بیانگر نوعی جهانبینی توحیدی در شعر اوست؛ جهانی که در آن هیچ نقطه بینظمی و بیحکمت وجود ندارد و سراسر، بر محور عدل و احسان الهی میچرخد. چنانکه میفرماید: «در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم/ لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی.»
تأثیر زبان و بیان قرآنی در موسیقی شعر حافظ را چگونه ارزیابی میکنید؟
وزن سرسبد شعرا که همه از آن استفاده میکنند، بحر رمل است. حافظ در میان ۴۹۵ غزل خود، بیش از ۱۳۵ بار از وزنی بهره برده که بهعنوان زیباترین و گوشنوازترین بحر شعر فارسی شناخته میشود. این بحر در شعر حافظ جلوهای از لطافت و سوز عارفانه دارد؛ گویی وزن و نغمه آیات در جان شعر او دمیده است. همین سوز و شور در بیت آغازین او آشکار است: «در ازل پرتوِ حُسنش ز تجلّی دم زد/ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد.»
پس در پایان میتوان نتیجه گرفت که اگر در نظر نگیریم که حافظ استفاده از عروض قرآن را از پیشینیان اتخاذ کرده، میتوانیم بگوییم با وجود دیدگاه و انس وی با قرآن کریم، استفاده از عروض قرآن در اشعار او نمایان است.
حافظ در برابر ریا و تظاهر دینی موضعی تند دارد. آیا میتوان این را نوعی بازگشت به حقیقت قرآنی اخلاص دانست؟
ریا شرک خفیه است. خداوند در قرآن کریم در آیه ۴۸ سوره مبارکه نساء تأکید کرده است که شرک را نمیبخشد و چنان میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِیمًا؛ مسلماً خدا اینکه به او شرک ورزیده شود نمیآمرزد، و غیر آن را برای هر کس که بخواهد میآمرزد؛ و هر که به خدا شرک بیاورد، مسلماً گناه بزرگی را مرتکب شده است.»
گاه گناه، انسان را به توبه و فروتنی میکشاند، ولی عبادتِ ریاکارانه، غرور و تکبّر میآورد. روایت از امام هادی(ع) است که میفرماید: «العُجبُ صارِفٌ عَن طَلَبِ العِلمِ، داعٍ إلَى الغَمْطِ و الجَهلِ؛ خودپسندى و غرور، از دانش طلبى بازمىدارد و به تحقیر دیگران و جهل فرامىخواند.»
غرور و کبر از صفات محبوب خداوند نیست؛ چنانکه پیامبراکرم(ص) فرمود: «مَن تَواضَعَ للّه ِ رَفَعَهُ اللّه ُ، فهُو فی نَفسِهِ ضَعیفٌ و فی أعیُنِ النّاسِ عَظیمٌ، و مَن تَکبَّرَ وَضَعَهُ اللّه ُ، فهُو فی أعیُنِ النّاسِ صَغیرٌ و فی نَفسِهِ کَبیرٌ؛ حتّى لَهُو أهوَنُ علَیهِم مِن کَلبٍ أو خِنْزیرٍ؛ هر که براى خدا فروتنى کند، خداوند او را بالا برد. پس او در نظر خودش ناچیز باشد و در چشم مردم بزرگ؛ و هر که بزرگى فروشد، خداوند او را پست گرداند. پس او در چشم مردم کوچک باشد و در نظر خودش بزرگ؛ در نظر مردم حتى از سگ و خوک هم پستتر باشد.» همچنین سعدی در این باره به زیبایی سروده است: «تواضع سر رفعت افرازدت/ تکبر به خاک اندر اندازدت.»
از اینرو حافظ، فروتنی و آگاهی از فقر وجودی انسان را شرط سلوک میداند؛ زیرا انسان هیچ ندارد و همهچیز از اوست که «غنی بالذات» است. پس تکبّر در شأن بشر نیست و تنها خداست که شایسته کبریا و عظمت است.