مى توان آن ويژگيها را بازيافت: ميبدى، تفسير بصائر و اتفاقا متعلّق به اواخر قرن 6 است، و اينك ابوالفتوح.
به گمان آذرنوش ، بهتر است در نثر كتاب روض الجنان به عنوان نثرى يك پارچه نگاه نشود . مرحوم بهار و دكتر حقوقى كه چنين كرده اند، كار را دشوار ساخته اند. بخش اعظم نمونه هايى كه اين بزرگان، خاصه در زمينه واژگان عرضه كرده اند و از آنها بوى كهنگى و «قرن پنجمى» به مشامشان رسيده است، از ترجمه هاى مستقل آيات قرآنى استخراج شده است. اين ترجمه ها را هيچ گاه نمى توان منحصرا زاييده ذوق و دانش ابوالفتوح پنداشت.
در گفتارهاى تفسيرى شيخ گاه اختلافى احساس مى شود. در بحث هاى علمى، خواه لغوى و دستورى و خواه فقهى، نثر ابوالفتوح فضايى را براى شكوفايى نمى يابد و ناچار فنى و گاه پر پيچ و تاب و در هر حال نازيبا مى گردد و انبوهى كلمه عربى كه براى آن معانى، از آنها گريزى نيست از قلم او جارى مى گردد. تأثير ساختارهاى زبان عربى گاه به گاه در نثر او هويداست.
آذرنوش شيوه ديگرى، در تفسير شيخ كه در قرن 6 ق رواج بسيار داشت، يافته و اينگونه گزارش مى دهد : نمونه بارز آن در تفسير ميبدى ملاحظه مى شود . مراد ما، همانا شيوه خلط كردن جمله هاى عربى و فارسى در يكديگر است، شايد بهترين مثال در اين باب، داستان عبدالمسيح باشد: خالد بن وليد كه دژى را در مرزهاى ايران محاصره كرده، به مردم آن مى گويد: «مردى عاقل را به من فرستى (= فرستيد) تا با او سخن گويم. عبدالمسيح... را برِ او فرستادند. خالد در او نگريست . گفت: مِن أينَ أقصى أثركَ؟...» . چون عبدالمسيح، از سر تمسخر و اظهار هوشمندى، پرسش هاى خالد را به گونه اى ديگر مى فهميده و پاسخ هاى نامربوط مى داده، ناچار كار ترجمه اين كلمات و عباراتِ دو معنايى را سخت دشوار ساخته است.
براى نمونه آذرنوش اين جمله را آورده است : «پس رحمان بليغتر است از رحيم، و رحيم بليغتر است از راحم. اين فرقى است من جههِ اللفظ، اما مِنْ جهةِ المعنى هم فرق است» .