آذرنوش مواردى را يافته و به عنوان نمونه، قطعاتى از آيات كه در سراسر متن تفسير پراكنده اند، نقل كرده است .
آذرنوش اين قطعات را با ترجمه مستقل كه در آغاز دسته هاى آيات آورده است، مقايسه مى كند و مرادش آن است كه نشان دهد شيخ در اينجا، رفتارى متفاوت و گاه آزادانه تر داشته است. در نتيجه جملات در اين ترجمه ها غالبا دستورى ترند، اما واژگان كهن فارسى، يعنى آن واژه هايى كه بوى قرن چهارم مى دهند، در آنها اندك است و به عكس كلمات تازه تر عربى به جاى آنها نشسته است. گويى بسيارى از اين كلمات عربى، در ابتداى قرن ششم قمرى ديگر رواج تمام يافته بودند و مؤمنان كه از طريق آثار دينى و خاصه قرآن كريم با آنها خو گرفته بودند، ترجيح مى دادند همانها را به جاى كلمات كهن فارسى به كار برند. بديهى است كه اين امر را هميشه نبايد به فضل فروشى و فارسى ندانى و احيانا تنبلى مردم آن روزگار تعليل كرد. به گمان ما گاه ملاحظه مى كردند كه لفظ فارسى هميشه قادر نيست دايره معنايى كلمه عربى را بپوشاند؛ مثلاً كلمه پنج هجايى «ناگرويده» هم از كلمه دوهجايى «كافر» سنگين تراست و هم اينكه بارمعنايى و قرآنى آن را به زحمت مى توان به دوش كشيد.
آذرنوش نمونه هاى فراوانى از تفسير ابوالفتوح استخراج كرده تا نشان دهد اولاً ترجمه هاى فارسى با نمونه هاى معاصر هم وزنى دارد و دوم اينكه در برخى عبارتها، كلمات عربى كثرت دارند .
ترجمه رسمى و مستقل قرآن : تفاوت ميان دو بخش از نثر ابوالفتوح، يعنى آن بخش كه به مسائل فقهى و تفسيرى و لغوى مى پردازد، و آن ديگر كه به حكايات عنايت دارد، البته طبيعى مى نمايد. هر فضايى، نثر خاص خود را ايجاب مى كند. اما تفاوت ميان دو ترجمه از يك آيه به خصوص، و اصولاً تفاوت ميان نثر ترجمه مستقل آيات با بقيه نثر كتاب، چندان است كه بايد باعث شگفتى گردد. اما اينك، پس از بررسى ده پانزده ترجمه در سده هاى چهارم و پنجم ق.، البته ديگر دچار شگفتى نمى شويم، بلكه به عكس انتظار داريم كه ترجمه هاى مستقل، پيوسته با نثر بقيه تفاسير اختلاف داشته باشند. زيرا به هيچ وجه نمى توان باور داشت كه مترجمان بزرگ قرنهاى 5 و