روشن مى شود كه كلام براى خداى متعال، به معنايى كه براى انسان متصور است و صدايى از حنجرهاش خارج مىشود، معنا ندارد و او منزهتر از آن است كه بخواهد به تجهيزات جسمانى مجهز باشد و قرآن نيز او را بىشباهت به هر موجود ديگر شمردهاست: (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ ؛۱هيچ چيزى همانند خدا نيست). پس كلام از آن جهتكه كلاماست، امرى وضعى و قراردادى و اعتبارىاست كه جز در ظرف اعتبار، واقعيتى ندارد و آنچه در خارج رخ مىدهد عبارت است از صوتهاى گوناگون كه در ظرف اعتبار و قرارداد، هر يك، علامت چيزى قرارداد شده است و اهل هر زبان بر اساس قراردادى كه قبلاً ميان خود داشتهاند از آن صوت به معنايى منتقل مىشوند.۲
با اين حال در قرآن ، صفت تكلّم بر خداوند اطلاق شده است:
(وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَآىِ حِجَابٍ .۳
بشرى نيست كه خداوند با او سخن بگويد، مگر به صورت وحى، و يا از پشت پرده) .
بنا بر اين ، جمع بين دو مطلب پيشگفته آن است كه تكلم در خصوص خدا منزه از حدود اعتبارىِ معهود در بين بشر است؛ يعنى اثر كلام كه تفهيم مقاصد به مخاطب است ، در كلام الهى هست، ولى نه از طريق دهان و حنجره.۴
ايشان در ادامه تبين كلام الهى، به زمانى بودن اين فعل الهى مانند ساير افعال خداوند مىپردازد: كلام خداى تعالى ، مانند زنده كردن، ميراندن، رزق، هدايت، توبه و ساير عناوين، فعلى از افعال خداى متعال است و در نتيجه، صفات «متكلم»، «محيى»، «مميت»، «رازق»، «هادى»، «تواب» و غيره، صفات فعل خدا هستند و بعد از اين كه خدا موجودى شنوا آفريد، و با او سخن گفت، «محيى» و «متكلم» بر او اطلاق مىشود و چون حيات را از او گرفت «مميت» به شمار مىآيد و وقتى او را