231
شناخت‌نامه قرآن برپايه قرآن و حديث ج۲

روشن مى شود كه كلام براى خداى متعال، به معنايى كه براى انسان متصور است و صدايى از حنجره‏اش خارج مى‏شود، معنا ندارد و او منزه‏تر از آن است كه بخواهد به تجهيزات جسمانى مجهز باشد و قرآن نيز او را بى‏شباهت به هر موجود ديگر شمرده‏است: (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ‏ءٌ ؛۱هيچ چيزى همانند خدا نيست). پس كلام از آن جهت‏كه كلام‏است، امرى وضعى و قراردادى و اعتبارى‏است كه جز در ظرف اعتبار، واقعيتى ندارد و آنچه در خارج رخ مى‏دهد عبارت است از صوت‏هاى گوناگون كه در ظرف اعتبار و قرارداد، هر يك، علامت چيزى قرارداد شده است و اهل هر زبان بر اساس قراردادى كه قبلاً ميان خود داشته‏اند از آن صوت به معنايى منتقل مى‏شوند.۲
با اين حال در قرآن ، صفت تكلّم بر خداوند اطلاق شده است:
(وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَآىِ حِجَابٍ .۳
بشرى نيست كه خداوند با او سخن بگويد، مگر به صورت وحى، و يا از پشت پرده)
.
بنا بر اين ، جمع بين دو مطلب پيش‏گفته آن است كه تكلم در خصوص خدا منزه از حدود اعتبارىِ معهود در بين بشر است؛ يعنى اثر كلام كه تفهيم مقاصد به مخاطب است ، در كلام الهى هست، ولى نه از طريق دهان و حنجره.۴
ايشان در ادامه تبين كلام الهى، به زمانى بودن اين فعل الهى مانند ساير افعال خداوند مى‏پردازد: كلام خداى تعالى ، مانند زنده كردن، ميراندن، رزق، هدايت، توبه و ساير عناوين، فعلى از افعال خداى متعال است و در نتيجه، صفات «متكلم»، «محيى»، «مميت»، «رازق»، «هادى»، «تواب» و غيره، صفات فعل خدا هستند و بعد از اين كه خدا موجودى شنوا آفريد، و با او سخن گفت، «محيى» و «متكلم» بر او اطلاق مى‏شود و چون حيات را از او گرفت «مميت» به شمار مى‏آيد و وقتى او را

1.شورا : آيه ۱۱ .

2.الميزان فى تفسير القرآن : ج‏۱۴ ص‏۲۴۸.

3.شورا : آيه ۵۱ .

4.ر . ك : نهج البلاغة : خطبه ۱۸۶.


شناخت‌نامه قرآن برپايه قرآن و حديث ج۲
230

طبق معناى اول، قديم و بر طبق معناى دوم، حادث است. شهرستانى در نقل قولى از اشعرى گفته است: كلام، معنايى دارد كه قائم به نفس انسانى و ذات متكلم است و آن از مقوله حروف و اصوات نيست و هر گوينده‏اى آن را در درون خود مى‏يابد.۱
در ميان بيان‏هاى گوناگون در تفسير كلام نفسى، بيان فاضل قوشجى ، روشن‏تر و گوياتر است: كسى كه مى‏خواهد امر و نهى يا ندا كند يا از چيزى خبر دهد يا بپرسد، در درون خود مجموعه‏اى از معانى احساس مى‏كند كه از آنها با كلام لفظى تعبير مى‏كند. آنچه در دل مى‏يابد و با اختلاف زبان‏ها و مكان‏ها عوض نمى‏شود و متكلم مى‏خواهد از طريق كلام حسى (لفظى) در ذهن مستمع قرار بگيرد، همان كلام نفسى است.۲
علامه طباطبايى در نقدى بر اين تحليل اشاعره مى‏گويد كه اگر مقصود اشاعره از كلام نفسى، همان معناى كلام لفظى يا صورت علمى آن است كه بر لفظ منطبق شده، در اين صورت بازگشت معناى اين كلام ، به همان علم خواهد بود، نه چيزى زايد بر علم و صفتى مغاير آن؛ در حالى كه اشاعره در صددند تا وراى علم و اراده، صفتى ديگر براى متكلم به نام تكلم ثابت كنند و اگر معناى ديگرى مقصود است، در نفس انسان، قابل فهم و شناسايى نيست.۳
علامه طباطبايى خود در تحليل ماهيت و حقيقت كلام بر اين باور است كه انسان در نقش موجود مدنى بالطبع در صدد ايجاد راه‏هاى ارتباط بين خود و ديگران است كه زبان و سخن نيز از جمله اين راه‏ها هستند. اين ارتباط به اين صورت رخ مى‏دهد كه صدايى در دهان ايجاد مى‏شود و از حلقوم بيرون مى‏آيد و از تركيب آن جزءها ، علامت‏هايى به نام كلمه درست مى‏شود كه هر يك از آنها معنايى دارد و از اين راه، گوينده، نياز خود را به انتقال مقاصدش بر طرف مى‏كند. با توجه به اين مباحث

1.الملل و النحل، شهرستانى : ج‏۱ ص‏۹۶؛ اعيان الشيعة : ج‏۱ ص‏۱۰۸.

2.شرح تجريد : ص‏۲۵۹ . نيز ، ر . ك : المحصل : ص‏۱۲۶.

3.الميزان فى تفسير القرآن : ج‏۱۴ ص‏۲۵۰ .

تعداد بازدید : 75098
صفحه از 506
پرینت  ارسال به