حديث
۴۵۱.امام باقر عليه السلام- در باره اين سخن خداى متعال :(و آيات مرا به بهايى ناچيز ، مفروشيد)-:حُيَىّ بن اَخطَب و كعب بن اشرف و عدّهاى ديگر از ايشان (ملّايان يهود) ، هر ساله از [محصولات زراعى] يهود ، سهم خواربار مىگرفتند، و چون دوست نداشتند كه اين امر به دستور پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مُلغا شود، آياتى از تورات را كه در آنها از پيامبر و اوصاف او ياد شده بود ، تحريف كردند. اين است مراد از بهاى ناچيز در آيه.
۴۵۲.تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام به نقل از امام على عليه السلام:خداوند متعال به پيامبرش خبر داد كه پيش از ظهور او، يهوديان به محمّد صلى اللَّه عليه و آله ايمان داشتند و هميشه به دشمنانشان يادآور مىشدند كه وقتى او ظهور كند، به واسطه او بر آنها چيره خواهند شد، و بر او و خاندانش ، درود مىفرستادهاند.
خداوند عزّ وجلّ به يهوديان فرمان داد كه در روزگار موسى و پس از او، هر گاه حادثهاى براى آنها پيش مىآيد يا به بلا و مصيبتى سخت ، دچار مىشوند، خداوند عزّ وجلّ را به حقّ محمّد و خاندان پاك او بخوانند و به بركت آنان ، پيروزى بجويند، و آنها چنين مىكردند، تا جايى كه يهوديان مدينه، ساليان درازى پيش از ظهور محمّد صلى اللَّه عليه و آله اين كار را انجام مىدادند و بلا و پيشامد و مصيبت ، از آنها دور داشته مىشد.
ده سال پيش از ظهور محمّد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ، اسد و غَطَفان (قومى از مشركان) ، با يهوديان دشمنى آغاز كرده ، و قصد آزار و اذيّت آنها را داشتند و يهوديان ، با درخواست از خداوند ، به حقّ محمّد و خاندان پاك او، شر و گزند آنان را از خود ، دفع مىنمودند. حتّى، يك بار اسد و غَطفان ، با سه هزار سوار به يكى از روستاهاى يهود در پيرامون مدينه ، حمله كردند و يهوديان ، با سيصد سوار به رويارويى با آنها برخاستند و از خداوند ، به حقّ محمّد و خاندان نيك و پاك او ، پيروزى طلبيدند . پس مهاجمان را شكست دادند و تار و مارشان كردند.
اسد و غطفان ، به يكديگر گفتند: بياييد در برابرشان ، از ديگر قبايل ، كمك بجوييم . آنها از قبايل ديگر ، كمك طلبيدند ، به طورى كه شمارشان به سى هزار رسيد و آهنگِ آن روستاى سيصد نفره يهود را كردند و يهوديان ، ناچار شدند به خانههاى خود ، پناه ببرند. مهاجمان، آبهايى را كه به روستاهاى آنها مىرفت ، قطع كردند و از رسيدن نان و غذا به آنها ، جلوگيرى نمودند. يهوديان ، امان خواستند ؛ امّا مهاجمان ، امانشان ندادند و گفتند: نه . بايد شما را بكُشيم و اسير و غارت كنيم.
يهوديان به يكديگر گفتند: چه كنيم؟
بزرگان و صاحبنظران آنها گفتند: مگر موسى عليه السلام به نياكان شما و كسانى كه پس از آنها مىآيند ، دستور نداد كه با توسّل به محمّد و خاندان او ، از خداوند ، پيروزى طلب كنيد؟ مگر به شما دستور نداد كه در هنگام سختىها به واسطه آنها به درگاه خداوند متعال ، دعا و التماس كنيد؟
گفتند: چرا.
گفتند: پس، اين كار را بكنيد.
يهوديان گفتند: بار خدايا ! به آبروى محمّد و خاندان پاك او ، ما را آب دِه، كه ستمگران ، آب را بر روى ما بستهاند ، چندان كه جوانانمان ، ناتوان گشتهاند و كودكانمان ، از حال رفتهاند و خود در آستانه نابودى قرار گرفتهايم. پس خداوند متعال ، بارانى تند و بىامان ، فرو فرستاد كه آبانبارها و چاهها و جوىها و ظرفها و مشكهايشان را پُر كرد.
يهود گفتند: اين ، يكى از دو نيكى است .
سپس از بامهاى خود بر سپاهيانى كه آنها را در ميان گرفته بودند، نگريستند و ديدند كه باران ، آنها را به شدّت ، خيس كرده و آذوقه و اسلحه و اموالشان را از بين برده است. بنا بر اين، عدّهاى از مهاجمان رفتند؛ چرا كه باران ، در غير فصل خود ، آمده بود: در چلّه تابستان كه اصلاً باران نمىآيد. سپاهيان باقى مانده [به يهوديان ]گفتند: گيريم كه به آب دست يافتيد . از كجا مىخوريد؟ اگر اين عدّه برگشتند، ما بر نمىگرديم تا بر شما و زنان و فرزندانتان و اموالتان ، دست يابيم و كين خويش از شما بستانيم.
يهوديان گفتند: همان كسى كه با دعاى ما به محمّد و خاندان او، آبمان داد ، قادر است كه غذا هم به ما بدهد، و همان كسى كه آن عدّه از شما را از ما دور كرد ، مىتواند باقى مانده شما را هم از ما دور سازد. سپس از خداوند، به حقّ محمّد و خاندان او، خواستند تا به ايشان غذا دهد . پس كاروان بزرگى از كاروانهاى خواربار كه به اندازه دو هزار شتر و قاطر و الاغ ، گندم و آرد ، حمل مىكرد ، آمد و بدون آن كه متوجّه حضور سپاهيان باشند ، از كنار آنها كه در خواب بودند ، گذشت و سپاهيان ، متوجّه كاروان نشدند؛ چرا كه خداوند متعال ، خواب آنها را گران ساخته بود. كاروانيان، بدون هيچ ممانعتى، وارد روستا شدند و كالاهاى خود را پياده كردند و آنها را به روستاييان فروختند و برگشتند و دور شدند، در حالى كه سپاهيان ، همچنان خوابيده بودند و حتّى يك چشم هم در ميان آنان ، پلك نمىزد. كاروان كه دور شد، سپاهيان ، بيدار شدند و به يهوديان اعلانِ جنگ كردند و به يكديگر مىگفتند: به پيش، به پيش ، كه گرسنگى ، بر آنان فشار آورده است و به زودى ، تسليم ما خواهند شد.
امّا يهوديان گفتند: هرگز ، چنين نيست؛ بلكه زمانى كه شما خوابيده بوديد، پروردگارمان به ما غذا رساند. فلان و بهمان غذاها ، برايمان آمد ، و اگر مىخواستيم در حالى كه خواب بوديد به شما حمله كنيم ، امكان آن برايمان وجود داشت ؛ ليكن حمله ناجوانمردانه به شما را خوش نداشتيم. پس از اين جا برويد ، وگر نه ، به حقّ محمّد و خاندان او ، شما را نفرين مىكنيم و به آبروى آنها از خدا مىخواهيم كه شما را خوار و زبون كند، همچنان كه به ما آب و غذا داد ؛ امّا مهاجمان ، حاضر نشدند از سركشى خود ، دست بردارند. يهوديان ، به حقّ محمّد و خاندان او ، خداوند را خواندند و از او يارى طلبيدند .
سپس سيصد تن از آنها براى مقابله با مهاجمان ، بيرون رفتند و شمارى از آنان را كُشتند و [شمارى را] اسير گرفتند، و بقيّه را تار و مار كردند و اسيرانشان ، تضمينى براى آنان شد كه گزندى از جانب ايشان ، متوجّه يهوديان نشود؛ چون مىترسيدند كه اگر دوباره حمله كنند ، جان اسيرانشان به خطر افتد. پس هنگامى كه محمّد صلى اللَّه عليه و آله ظهور كرد، به دليل آن كه از عرب بود، يهوديان بر او رشك بردند و به تكذيبش پرداختند.