۱۵۴۱.التوحيد- به نقل از محمّد بن حسن بن عبد العزيز اَحدَب -: در كتاب پدرم [حسن] ، به خطّ او ، چنين يافتم: طلحة بن يزيد ، از عبيد اللَّه بن عبيد ، از ابو مُعَمّر سَعدانى برايمان حديث كرد كه: مردى نزد امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام آمد و گفت: اى امير مؤمنان ! من در كتاب آسمانى خدا ، شك كردهام .
امام عليه السلام به او فرمود: «مادرت به عزايت بنشيند ! چگونه در كتاب آسمانى خدا ، شك كردهاى ؟!» .
گفت: وقتى مىبينم كه بخشى از آن ، بخشى ديگر را تكذيب [و نفى] مىكند ،۱ چگونه در آن ، شك نكنم ؟!
على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «هر بخشى از قرآن ، بخش ديگرش را تصديق مىكند، و هيچ پارهاى از آن ، پاره ديگرش را تكذيب [و نفى] نمىكند ؛ امّا به تو چنان خِردى داده نشده است كه از آن ، بهره بگيرى. اكنون آنچه از كتاب خداوند عزّ وجلّ را كه در آن شك دارى ، باز گو» .
آن مرد گفت: خداوند ، در يك جا مىفرمايد: (پس امروز ، ما هم آنان را از ياد مىبريم ، چنان كه آنان ديدار امروز خود را از ياد بردند)، و در جايى ديگر مىفرمايد: (خدا را فراموش كردند . پس خدا هم آنان را فراموش كرد)و در جاى ديگر مىفرمايد : (و پروردگار تو ، فراموشكار نيست). [خداوند ،] يك بار ، خبر مىدهد كه او فراموش مىكند و يك بار خبر مىدهد كه فراموش نمىكند ! اين ، چگونه است ، اى امير مؤمنان ؟
فرمود: «باز هم از آنچه [از كتاب خدا] كه در آن شك كردهاى ، بگو» .
آن مرد گفت: [خداوند ،] در جايى مىفرمايد: (و روزى كه روح و فرشتگان ، به صف مىايستند و مردم سخن نمىگويند ، مگر آن كسى كه [خداى] رحمان به او رُخصت دهد، و سخنِ راست مىگويد) ؛ ولى در جاى ديگر مىفرمايد : پس از آن كه ايشان را به سخن گفتن فرمان مىدهد ، مىگويند : (به خدا، پروردگارمان، سوگند كه ما مشرك نبوديم)، و مىفرمايد : (روز قيامت ، بعضى از شما ، بعضى ديگر را انكار مىكنند و برخى از شما ، برخى ديگر را لعنت مىكنند)، و مىفرمايد: (اين مجادله اهل آتش ، قطعاً راست است)، و مىفرمايد: (در حضور من ، مجادله مكنيد و من ، پيشاپيش ، شما را بيم دادم) و مىفرمايد: (بر دهانهاى آنان ، مُهر مىنهيم و دستهايشان ، با ما سخن مىگويند و پاهايشان ، بدانچه فراهم ساختند ، گواهى مىدهند) . پس يك بار خبر مىدهد كه آنان (دوزخيان) سخن مىگويند و يك بار خبر مىدهد كه سخن نمىگويند ، مگر آن كس كه [خداوند] رحمان به او اجازه دهد، و راست مىگويد، و يك بار خبر مىدهد كه خلايق ، سخن نمىگويند و از قول آنها مىفرمايد: (به خدا، پروردگارمان، سوگند كه ما مشرك نبوديم)، و يك بار خبر مىدهد كه آنان با يكديگر ، جَر و بحث مىكنند. اينها چگونه است - اى امير مؤمنان - و چه طور در آنچه شنيدى ، شك نكنم؟!
على عليه السلام فرمود: «باز هم - اى بينوا - از آنچه در آن ، شك كردهاى ، بگو» .
آن مرد گفت: مىبينم كه خداوند عزّ وجلّ مىفرمايد: (در آن روز (قيامت)، چهرههايى شاداب اند و به پروردگار خويش مىنگرند)، و [درجايى ديگر] مىفرمايد: (و ديدگان ، او را در نمىيابند و او ديدگان را در مىيابد ، و او ريزبين و آگاه است)، و [در ديگر جاى] مىفرمايد: (و قطعاً ، بار ديگرى هم او را ديده است، نزديك سِدرة المُنتَهى)، و مىفرمايد: (در آن روز (قيامت) ، شفاعت سود نمىبخشد، مگر به كسى كه [ خداى ]رحمان ، اجازه دهد و سخنش را بپسندد . آنچه را كه آنان در پيش دارند و آنچه را كه پشت سر گذاشتهاند ، مىداند، حال آن كه ايشان ، بِدان دانشى ندارند) ، در حالى كه كسى كه ديدگان، او را در يابند ، به او دانش هم دارند. اينها چگونه است - اى امير مؤمنان - و چه طور در آنچه شنيدى ، شك نكنم؟!
على عليه السلام فرمود: «باز هم - اى بينوا - از آنچه در آن ، شك كردهاى ، بگو» .
آن مرد گفت: مىبينم كه خداوند - تبارك و تعالى - مىفرمايد: (و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن بگويد ، جز از راه وحى يا از فرا سوى حجابى، يا فرستادهاى بفرستد و به اذن او ، هر چه بخواهد ، وحى نمايد) ؛ ولى [در جاى ديگر ]مىفرمايد: (و خدا ، با موسى ، آشكارا سخن گفت)، و مىفرمايد: (و پروردگارش ، آن دو را ندا داد)، و مىفرمايد: (اى پيامبر ! به زنان و دخترانت بگو )، و مىفرمايد: (اى پيامبر ! آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن). اين چگونه است - اى امير مؤمنان - و چگونه در آنچه شنيدى ، شك نكنم ؟!
امام عليه السلام فرمود: «باز هم - اى بينوا - از آنچه در آن ، شك كردهاى ، بگو» .
آن مرد گفت: مىبينم كه خداوند عزّ وجلّ مىفرمايد: (آيا براى او ، همنامى مىشناسى؟) ، در حالى كه انسان را [نيز] شنوا و بينا و مالك و پروردگار مىنامد. پس يك بار خبر مىدهد كه براى خداوند ، نامهاى فراوان و مشتركى است، و يك بار مىگويد: (آيا براى او ، همنامى مىشناسى؟) . اين چگونه است - اى امير مؤمنان - و چه طور در آنچه شنيدى ، شك نكنم؟!
امام عليه السلام فرمود: «باز هم - اى بينوا - از آنچه در آن ، شك كردهاى ، بگو» .
آن مرد گفت: مىبينم كه خداوند - تبارك و تعالى - مىفرمايد: (و هموزن ذرّهاى، نه در زمين و نه در آسمان) ، و مىفرمايد: (روز قيامت ، با آنان ، سخن نمىگويد و به ايشان نمىنگرد و پاكشان نمىگردانَد) ، و مىفرمايد: (هرگز! در آن روز، ايشان از پروردگارشان پوشيدهاند) . چگونه به آنان بنگرد كسى كه از ايشان پوشيده است. اين چگونه است - اى امير مؤمنان - و چه طور در آنچه شنيدى ، شك نكنم؟!
امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «باز هم - اى بينوا - از آنچه در آن، شك كردهاى ، بگو» .
آن مرد گفت: مىبينم كه خداوند - تبارك و تعالى - مىفرمايد: (آيا از آن كس كه در آسمان است ، ايمن شدهايد كه شما را در زمين ، فرو برد، پس به ناگاه [ زمين ] به تپيدن اُفتد؟) ؛ امّا [در جايى ديگر ]مىفرمايد: ([خداى ]رحمان ، بر عرش استيلا يافت)، و مىفرمايد:(او در آسمانها و زمين ، خداست. نهان و آشكارِ شما را مىداند)، و مىفرمايد: (پيدا و پنهان است)، و مىفرمايد: (و هر كجا باشيد ، او با شماست) ، و مىفرمايد: (و ما از شاهرگ [ او ] به او نزديكتريم) . اين چگونه است - اى امير مؤمنان - و چه طور در آنچه شنيدى ، شك نكنم؟!
امام عليه السلام فرمود: «باز هم - اى بينوا - از آنچه در آن ، شك كردهاى، بگو» .
آن مرد گفت: مىبينم كه خداوند عزّ وجلّ مىفرمايد: (پروردگارت و فرشته[ ها ] ، صف در صف مىآيند) ؛ ليكن [در جايى ديگر] مىفرمايد: (و همان گونه كه شما را نخستين بار آفريديم ، [ اكنون نيز ] تنها به سوى ما آمدهايد)، و مىفرمايد: (مگر انتظار آنان ، غير از اين است كه خدا و فرشتگان، در [ زير ] سايبانهايى از ابر سپيد به سوى آنان بيايند)، و مىفرمايد: (آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان ، به سويشان بيايند، يا پروردگارت بيايد، يا پارهاى از نشانههاى پروردگارت بيايد؟ [ امّا ]روزى كه پارهاى از نشانههاى پروردگارت [ پديد ]بيايد، كسى كه قبلاً ايمان نياورده يا خيرى در ايمان آوردن خود به دست نياورده، ايمان آوردنش ، سودى نمىبخشد) . پس بار ديگر مىفرمايد: (پروردگارت مىآيد) و يك بار ديگر مىفرمايد: (روزى كه پارهاى از نشانههاى پروردگارت بيايد). اين چگونه است اى امير مؤمنان - و چگونه در آنچه شنيدى ، شك نكنم؟!
امام عليه السلام فرمود: «باز هم - اى بينوا - از آنچه در آن ، شك كردهاى ، بگو» .
آن مرد گفت: مىبينم كه خداوند عزّ وجلّ مىفرمايد : (بلكه ايشان ، به ديدار پروردگارشان كافرند)، و از مؤمنان ، ياد كرده است و مىفرمايد: (آنان كه گمان دارند با پروردگارشان ديدار مىكنند و به سوى او باز مىگردند)، و مىفرمايد: (درودشان، روزى كه با او ديدار كنند ، سلام خواهد بود)، و مىفرمايد: (پس هر كه به ديدار پروردگارش اميد دارد ، [بداند كه] وعده خدا ، آمدنى است)، و مىفرمايد: (پس هر كه به ديدار پروردگارش اميد دارد ، بايد كار شايسته انجام دهد). يك بار خبر مىدهد كه او را ديدار مىكنند، يك بار خبر مىدهد كه ديدگان ، او را در نمىيابند ؛ ولى او ديدگان را در مىيابد و يك بار مىگويد: (به او احاطه علمى پيدا نمىكنند) . اين چگونه است - اى امير مؤمنان - و چه طور در آنچه شنيدى ، شك نكنم؟!
امام عليه السلام فرمود: «باز هم - اى بينوا - از آنچه در آن ، شك كردهاى، بگو» .
آن مرد گفت: مىبينم كه خداوند - تبارك و تعالى - مىفرمايد: (و گناهكاران ، آتش [دوزخ ] را مىبينند و در مىيابند كه در آن خواهند افتاد)، و فرموده است: (آن روز ، خدا ، جزاى شايسته آنان را به طور كامل مىدهد و خواهند دانست كه خدا همان حقيقتِ آشكار است)، و فرموده است: (و به خدا گمانهايى [ نابهجا ] مىبرديد). يك بار مىگويد كه آنها گمان مىبرند و يك بار خبر مىدهد كه آنها مىدانند، در حالى كه گمان، به معناى شك است. اين چگونه است - اى امير مؤمنان - و چه طور در آنچه شنيدى ، شك نكنم؟!
امام عليه السلام فرمود: «باز هم - اى بينوا - از آنچه در آن شك كردهاى ، بگو» .
آن مرد گفت: مىبينم كه خداوند متعال مىفرمايد: (و ترازوهاى دادگرى را در روز رستاخيز مىنهيم . پس هيچ كس [ در ]چيزى ستم نمىبيند)، ولى [در جاى ديگرى] مىفرمايد: (و روز قيامت ، براى آنها [ قدر و ] ارزشى نخواهيم نهاد)، و مىفرمايد: (آنان ، به بهشت وارد مىشوند و در آن ، بى حساب ، روزى داده مىشوند)، و مىفرمايد: (و در آن روز، سنجش [ اعمال ] ، درست است. پس هر كس ميزانهاى [ عمل ] او گران باشد، آنان ، خود رستگاران اند، و هر كس ميزانهاى [ عمل ] او سبُك باشد، پس آنان اند كه به خود ، زيان زدهاند ؛ چرا كه به آيات ما ستم كردهاند) . اينها چگونه است - اى امير مؤمنان - و چه طور در آنچه شنيدى ، شك نكنم؟!
امام عليه السلام فرمود: «باز هم - اى بينوا - از آنچه در آن ، شك كردهاى ، بگو» .
آن مرد گفت: مىبينم كه خداوند متعال [از يك طرف] مىفرمايد: (بگو: فرشته مرگى كه بر شما گمارده شده، جانتان را مىستانَد. سپس به سوى پروردگارتان ، باز گردانيده مىشويد)، و [از سوى ديگر ]مىفرمايد: (خدا ، روح مردم را هنگام مرگشان ، به تمامى باز مىستانَد)، و مىفرمايد: (فرشتگانِ ما جانش را مىستانند ، در حالى كه كوتاهى نمىكنند )، و مىفرمايد: (همان كسانى كه فرشتگان ، جانشان را، در حالى كه پاك اند، مىستانند)، و مىفرمايد: (كسانى كه فرشتگان ، جان آنان را، در حالى كه به خود ستم كردهاند، مىستانند). اينها چگونه است - اى امير مؤمنان - و چه طور در آنچه شنيدى ، شك نكنم؟! و اگر تو به دادم نرسى و اين مشكلات را برايم حل نكنى - كه البتّه اميد دارم به دست تو حل شوند - ، به هلاكت خواهم افتاد ؛ زيرا اگر پروردگار - تبارك و تعالى - حق باشد و قرآن ، حق باشد و پيامبران ، حق باشند، قطعاً دچار هلاكت و زيان گشتهام ، و اگر پيامبرانْ دروغ باشند ، باكى بر من نخواهد بود و نجات يافتهام .
على عليه السلام فرمود: «پاك است پروردگار ما ؛ پاك است و بزرگ و بسى بلندمرتبه ! گواهى مىدهيم كه اوست پاينده زوالناپذير، و در وجود او ، شكّى نداريم و هيچ چيزى ، همانندش نيست و شنواىِ بيناست، و [گواهى مىدهيم كه ]قرآن ، حق است، و پيامبران ، حق اند، و پاداش و كيفر ، حق اند . پس اگر افزونىِ ايمان ، روزىِ تو شود يا از آن محروم شوى، هر دو به دست خداست. اگر بخواهد ، روزىات مىكند و اگر بخواهد ، تو را از آن محروم مىگردانَد؛ ليكن من به خواست و قدرت خداوند ، آنچه را كه در آن شك كردهاى ، به تو مىآموزم. پس اگر خدا خير تو را بخواهد ، علمش را به تو مىآموزد و ثابتقدم مىگردانَد، و اگر شرّ تو را بخواهد ، گمراه و هلاك مىشوى.
امّا اين سخن او كه : (خدا را فراموش كردند . پس [ خدا هم ] فراموششان كرد) ، به معناى آن است كه آنان ، در سراى دنيا ، خدا را فراموش كردند و به دستورهاى او عمل نكردند . پس خدا هم در آخرت ، ايشان را از ياد مىبَرَد ؛ يعنى از پاداش خود ، چيزى براى آنان قرار نمىدهد . در نتيجه، از خير [و ثواب الهى ]فراموش مىشوند.
همچنين است تفسير اين سخن او عزّ وجلّ : (پس همان گونه كه آنان ، ديدار امروز خود را از ياد بردند و آيات ما را انكار مىكردند، ما [ هم ] امروز ، آنان را از ياد مىبريم) ، مقصود از فراموش شدن [آنها به وسيله خدا]، اين است كه به آنان ، پاداش نمىدهد ، در صورتى كه دوستان خود را كه در سراى دنيا به او و به پيامبرانش ايمان آوردهاند و در نهان ، از او ترسيدهاند و فرمانبردار و به ياد خدا بودهاند، پاداش مىدهد.
و امّا اين سخن او كه: (و پروردگارت ، هرگز فراموشكار نبوده است) ، به اين معناست كه پروردگار بزرگ و بس بلندمرتبه ما ، كسى نيست كه دچار فراموشى يا غفلت شود ؛ بلكه همه چيز را به ياد دارد و به همه چيز ، داناست. عرب ، در باره فراموشى مىگويد: "فلانى ، ما را فراموش كرده و از ما ، ياد نمىكند" ؛ يعنى دستور نمىدهد كه به ما خيرى برسد و در اين باره ، از ما يادى نمىكند . اكنون ، آنچه را خداوند عزّ وجلّ فرموده است، فهميدى؟» .
آن مرد گفت: آرى . آسودهام نمودى . خدا ، آسودهات گردانَد ! و گِره از كارم گشودى . خدا ، به تو اجر بسيار دهد !
على عليه السلام فرمود: «و امّا اين سخن او كه: (روزى كه روح و فرشتگان ، به صف مىايستند، و [ مردم ]سخن نمىگويند، مگر كسى كه [ خداى ] رحمان ، به او رخصت دهد، و سخنِ راست مىگويد)، و اين سخن او كه: (به خدا، پروردگارمان، سوگند كه ما مشرك نبوديم)، و اين سخن او كه: (روز قيامت ، برخى از شما ، برخى ديگر را انكار مىكنند و برخى از شما ، برخى ديگر را لعنت مىكنند)، و اين سخن او كه: (اين مجادله اهل آتش ، قطعاً راست است)، و اين سخن او كه: (در حضور من ، مجادله مكنيد و من ، پيشاپيش به شما بيم دادم)، و اين سخن او كه: (بر دهانهاى آنان ، مُهر مىنهيم و دستهايشان ، با ما سخن مىگويند و پاهايشان ، بدانچه فراهم ساختهاند ، گواهى مىدهند)، هر يك از اينها ، مربوط به جايگاههاى گوناگون از جايگاههاى آن روزى است كه مقدارش ، پنجاه هزار سال است . در آن روز ، خداوند عزّ وجلّ آفريدگان را در جايگاههاى گونهگونى گِرد مىآورد . عدّهاى با هم صحبت مىكنند، و عدّهاى براى يكديگر ، طلب آمرزش مىكنند . اينان ، كسانى هستند كه در سراى دنيا ، از سردمداران[ حق] ، فرمانبُردارى و پيروى مىكردهاند . و گنهكارانِ مستكبر و مستضعف را كه در سراى دنيا ، [نسبت به حق و پيامبران ، ]كينه و دشمنى مىورزيدهاند و در ستم و تجاوز ، به يكديگر كمك مىكردهاند، لعنت مىكند، در حالى كه هر يك به ديگرى كفر مىورزد و يكديگر را لعنت مىكنند.
كفر ، در اين آيه ، به معناى بيزارى است. مىفرمايد: "از يكديگر ، بيزارى مىجويند" . مانند آن ، اين سخن شيطان در سوره ابراهيم است كه: (من بدانچه پيش از اين ، مرا [ در كار خدا ] شريك مىدانستيد ، كافرم) [ ، يعنى بيزارم]، و اين سخن ابراهيم خليل الرحمان: (به شما كفر مىورزيم) ، يعنى: از شما بيزاريم .
سپس در جاى ديگرى گِرد مىآيند و در آن جا گريه مىكنند، كه اگر آن صداها براى مردم دنيا بر ملا مىشد، تمام مخلوقات ، دست از زندگى مىشُستند و دلگير مىشدند، مگر آنچه خدا بخواهد، و همواره ، خون مىگريند .
سپس در جايى ديگر گِرد مىآيند و از آنها خواسته مىشود كه زبان به سخن بگشايند، و آنها مىگويند: (به خدا، پروردگارمان، سوگند كه ما مشرك نبوديم)، پس خداوند - تبارك و تعالى - بر دهانهاى آنان ، مُهر مىزند، و دستها و پاها و پوستهايشان را به سخن گفتن مىخوانَد و آنها به هر گناهى كه كردهاند، گواهى مىدهند . سپس مُهر از دهانهايشان برداشته مىشود و به پوستهاى خود مىگويند: "چرا بر ضدّ ما گواهى داديد؟" . پوستهايشان مىگويند: (همان كسى كه هر چيزى را گويا كرده است، ما را گويا ساخت [تا اعتراف كنيم]) .
سپس در جايى ديگر گِرد مىآيند و از آنها خواسته مىشود كه زبان به سخن بگشايند، پس هر يك، از ديگرى مىگريزد، و اين است معناى اين سخن او: (روزى كه آدمى از برادرش، و از مادر و پدرش ، و از همسر و پسرانش مىگريزد) . پس از آنها خواسته مىشود كه سخن بگويند ؛ امّا تنها آن كس سخن مىگويد كه [خداى] مهربان به او اجازهاش دهد، و او حقيقت را مىگويد .۲ پس پيامبران - كه درود خدا بر ايشان باد - ، در يكايكِ اين جاها بر مىخيزند، و همين است معناى سخن خداوند كه: (پس [ حالشان ] چگونه است آن گاه كه از هر امّتى ، گواهى بگيريم و تو را بر آنان ، گواه آوريم؟).
سپس در جايى ديگر گِرد مىآيند كه در آن ، مقام محمّد صلى اللَّه عليه و آله است؛ همان مقام ستوده. پس [ايشان ، ]خداوند - تبارك و تعالى - را چنان مىستايد كه پيش از او ، هيچ كس او را آن چنان ، نستوده است . آن گاه ، همه فرشتگان را مىستايد، به طورى كه هيچ فرشتهاى نمىمانَد ، مگر آن كه محمّد صلى اللَّه عليه و آله او را به نيكى مىستايد . سپس به ستايش از پيامبران مىپردازد، چنان ستايشى كه هيچ كس پيش از او نكرده است . آن گاه به ستايش از همه مردان و زنان مؤمن ، زبان مىگشايد و از صدّيقان و شهيدان ، آغاز كرده ، به صالحان ، ختم مىكند . پس اهل آسمانها و زمين ، او را مىستايند، و اين است معناى اين سخن خداوند متعال: (اميد است كه پروردگارت ، تو را به مقامى ستوده برساند). پس خوشا به حال كسى كه او را از آن مقام ، بهرهاى باشد! و بدا به حال كسى كه وى را در آن مقام ، بهره و نصيبى نباشد!
سپس در جايى ديگر ، گِرد مىآيند و از يكديگر ، انتقام مىكشند. اينها همه ، پيش از حسابرسى است. پس چون نوبتِ حسابرسى فرا رسد، هر انسانى سرگرم كار خويش مىشود. از خداوند ، بركت آن روز را مىخواهيم» .
آن مرد گفت: آسودهام نمودى . خدا ، آسودهات كند - اى امير مؤمنان - و گِره از كارم گشودى . خداوند ، به تو اجر بسيار دهد!
امام عليه السلام ادامه داد: «و امّا سخن خداوند عزّ وجلّ كه: (در آن روز، چهرههايى شاداب اند [و] به پروردگارشان ، مىنگرند) و سخن او كه: (و ديدگان ، او را در نمىيابند و او ديدگان را در مىيابد) و سخن او كه: (و قطعاً ، بار ديگرى هم او را ديده است، نزديكِ سِدرة المُنتَهى) و سخن او كه: (در آن روز، شفاعت سود نمىبخشد، مگر به كسى كه [ خداى ]رحمان ، اجازه دهد و سخن او را بپسندد. آنچه را كه آنان در پيش دارند و آنچه را كه پشت سر گذاشتهاند ، مىداند، حال آن كه ايشان ، بِدان دانشى ندارند). اين سخن او كه : (در آن روز، چهرههايى شاداب اند [و] به پروردگار خويش مىنگرند)، در جايى است كه اولياى خداوند عزّ وجلّ ، پس از پايان حسابرسى، به آن جا ، يعنى به سوى رودى به نام زندگانى مىروند و خود را در آن مىشويند و از آن مىنوشند و بر اثر آن ، چهرههايشان ، شاداب و درخشان مىگردد و هر گونه رنج و خستگى از ايشان برطرف مىشود . سپس فرمان مىيابند كه به بهشت ، وارد شوند . پس ، از اين جايگاه است كه به پروردگار خويش مىنگرند تا چگونه ايشان را پاداش مىدهد، و از همين جايگاه است كه وارد بهشت مىشوند. اين است معناى سخن خداوند عزّ وجلّ در باره سلام كردن فرشتگاه بر ايشان (اولياى خدا): (سلام بر شما ! خوش آمديد ! به آن وارد شويد، در حالى كه جاودانهايد). در اين جاست كه به رفتن به بهشت و ديدن آنچه پروردگارشان به ايشان وعده داده ، يقين پيدا مىكنند . اين است معناى سخن او كه: (به پروردگار خويش مىنگرند) . مقصود از نگريستن به او، ديدن پاداش خداوند - تبارك و تعالى - است.
و امّا سخن او كه: (و ديدگان ، او را در نمىيابند و او ديدگان را در مىيابد)، آرى . او چنان است كه فرموده: (و ديدگان ، او را در نمىيابند)، يعنى در وهم نمىگنجد . (و او ديدگان را در مىيابد) ، يعنى او بر آنها احاطه دارد . (و او ريزبين و آگاه است)، اين ستايشى است كه پروردگارِ بزرگ و والا و پاك و بس بلندمرتبه ما ، از خويش كرده است. موسى عليه السلام در حالى كه ستايش خدا بر زبانش جارى بود ، از او درخواست كرد كه: (پروردگارا! خودت را به من بنماى تا تو را ببينم) . اين درخواست او ، درخواستى بزرگ و تقاضاى عجيبى بود. از اين رو مجازات شد. خداوند - تبارك و تعالى - فرمود: "هرگز مرا در دنيا نخواهى ديد تا آن گاه كه بميرى و در آخرت ، مرا مىبينى ؛ امّا اگر مىخواهى كه در دنيا مرا ببينى، (به كوه بنگر . اگر در جاى خود مانْد ، مرا هم خواهى ديد)" . پس خداوند سبحان ، يكى از نشانههايش را نمايان ساخت و پروردگار ما ، بر كوه ، تجلّى كرد كه بر اثر آن، كوه از هم فرو پاشيد و خُرد شد و موسى ، از هوش رفته ، بر زمين افتاد ؛ يعنى مُرده بر زمين افتاد؛ زيرا كيفر او ، مرگ بود. سپس خداوند ، او را زنده گردانيد . موسى ، توبه كرد و گفت: (تو منزّهى! به درگاهت ، توبه كردم و من ، نخستينِ مؤمنانم) ؛ يعنى نخستين مؤمن از ايشان كه ايمان آورد كه هرگز ، تو را نمىبيند .
و امّا سخن او كه: (و قطعاً ، بار ديگرى هم او را ديده است، نزديك سِدرة المُنتهى) ، يعنى محمّد صلى اللَّه عليه و آله نزديك سِدرة المُنتهى بود، جايى كه هيچ آفريدهاى از آفريدگان خدا از آن فراتر نمىروند ( / پايش بدان جا نمىرسد) .
و سخن او در آخر آيه : (ديده[ اش ] منحرف نگشت و [ از حد ] در نگذشت. به راستى كه [ برخى ] از آيات بزرگِ پروردگار خود را ديد) . [پيامبر صلى اللَّه عليه و آله] جبرئيل عليه السلام را دو بار در چهره[ى واقعى] اش ديد : اين بار و بارى ديگر ، و اين [كه او را آيت بزرگى ناميد ،] از آن روست كه خلقت جبرئيل عليه السلام ، باعظمت است؛ چرا كه او از موجودات روحانىاى است كه شكل و شمايل و اوصاف آنها را جز پروردگار جهانيان، خدا، كسى درك نمىكند.
و امّا سخن او كه: (در آن روز، شفاعت [ به كسى ] سود نمىبخشد، مگر به كسى كه [ خداى ] رحمان ، اجازه دهد و سخنش را بپسندد. آنچه را كه آنان در پيش دارند و آنچه را كه پشت سر گذاشتهاند ، مىداند، حال آن كه ايشان ، بِدان دانشى ندارند) ، يعنى آفريدگان ، به خداوند عزّ وجلّ احاطه علمى ندارند؛ زيرا خداوند - تبارك و تعالى - بر ديدگان دلها ، پرده نهاده است . بنا بر اين، نه هيچ فهمى به چگونگى او مىرسد، و نه هيچ دلى مىتواند برايش حدّى تعيين كند . پس او را توصيف نمىكند ، مگر همان گونه كه او خود، خويشتن را توصيف كرده است: هيچ چيز ، همانندش نيست، شنوا و بيناست، آغاز و انجام است، پيدا و پنهان است، و آفريننده و پديد آورنده و صورتگر است. او آفريننده اشياست . بنا بر اين، هيچ يك از اشيا ، همانند او - كه بزرگ و متعالى است - نيست .
آن مرد گفت: آسودهام نمودى . خدا آسودهات كند! و گِره از كارم گشودى . خدا ، به تو پاداش بسيار دهد ، اى امير مؤمنان !
امام عليه السلام [در ادامه] فرمود : «و امّا سخن او كه: (و هيچ بشرى را نمىرسد كه خدا با او سخن گويد ، مگر از راه وحى يا از پسِ حجابى، يا فرستادهاى را بفرستد و به اذن او ، هر چه را بخواهد ، وحى نمايد) و اين سخن او كه: (و خدا ، با موسى آشكارا سخن گفت) و سخن او كه: (و پروردگارش ، آن دو را ندا داد) و سخن او كه: (اى آدم! تو و همسرت ، در بهشت، ساكن شويد).
اين كه فرموده: (هيچ بشرى را نمىرسد كه خدا با او سخن بگويد ، مگر از راه وحى يا از پسِ حجابى)؛ زيرا هيچ بشرى را نسزد كه خدا با او سخن بگويد ، مگر از طريق وحى، و امكان ندارد ، مگر از پسِ حجابى، يا اين كه فرستادهاى را بفرستد و او به اذن خداوند، آنچه را [خدا] مىخواهد ، وحى كند. خداوندِ بزرگ و بس بلندمرتبه ، اين گونه فرموده است. گاه به رسول از جانب فرستادگان آسمان ، وحى مىشد و فرستادگان آسمان به فرستادگان زمين ، ابلاغ مىكردند، و گاه كلام، تنها ميان فرستادگان اهل زمين و آن رسول بوده ، بدون آن كه از طريق فرستادگان اهل آسمان ، آن كلام ، فرستاده شود.
پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: "اى جبرئيل! آيا پروردگارت را ديدهاى؟" .
جبرئيل عليه السلام گفت: پروردگار من ، ديده نمىشود.
پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: "پس وحى را از كجا مىگيرى؟" .
گفت: آن را از اسرافيل مىگيرم.
پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: "اسرافيل ، آن را از كجا مىگيرد؟" .
گفت: از فرشته برتر از وى - كه از روحانيان است - مىگيرد.
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: "آن فرشته ، آن را از كجا مىگيرد؟" .
گفت: به نحوى در دل او ، افكنده مىشود.
پس، اين است وحى، و وحى ، كلام خداست، و كلام خدا ، بر يك گونه نيست. گونهاى از وحى ، چنان است كه خداوند ، با فرستادگان، سخن مىگويد . گونهاى از آن ، چيزى است كه در دلِ ايشان مىاندازد . گونهاى از آن ، رؤياست كه پيامبران مىبينند، و گونهاى از آن ، به صورت پيغام و فرو فرستادن است كه [بر پيامبر] تلاوت و خوانده مىشود. اين[ها ، همه] كلام خداست. پس به همين اندازه كه در باره كلام خدا برايت گفتم ، بسنده كن؛ چرا كه معناى كلام خدا ، يكسان نيست . برخى از آن ، چيزى است كه فرستادگان آسمانى به فرستادگان زمينى مىرسانند» .
آن مرد گفت: آسودهام نمودى . خدا ، آسودهات كند! و گِره از كارم گشودى . خدا به تو پاداش بسيار دهد ، اى امير مؤمنان !
امام عليه السلام [در ادامه] فرمود: «و امّا سخن او كه: (آيا براى او همنامى مىشناسى؟) ، معنايش اين است كه : آيا كسى جز خداوند - تبارك و تعالى - را مىشناسى كه نامش "اللَّه" باشد؟ پس زنهار كه قرآن را به رأى خويش ، تفسير كنى تا اين كه آن را از عالمان [به قرآن] در يابى؛ زيرا چه بسا تنزيلى كه [در ظاهر ]به كلام بشر مىمانَد ، در حالى كه كلام خداست و تأويل آن ، به كلام بشر نمىمانَد. همان گونه كه هيچ يك از آفريدگانش شبيه او نيستند، فعل خداوند - تبارك و تعالى - نيز به هيچ يك از افعال بشر نمىمانَد، و هيچ چيزى از كلام او ، به كلام بشر ، شباهت ندارد. كلام خداوند - تبارك و تعالى - ، صفت اوست ، در حالى كه كلام افراد بشر ، فعل آنهاست . بنا بر اين، كلام خدا را به كلام بشر ، مانند مكن ، كه هلاك و گمراه مىشوى» .
آن مرد گفت: آسودهام نمودى . خدا ، آسودهات كند ! و گِره از كارم گشودى . خداوند ، به تو پاداش بسيار دهد ! اى امير مؤمنان !
امام عليه السلام [در ادامه] فرمود: «و امّا سخن او كه: (و هموزن ذرّهاى، نه در زمين و نه در آسمان ، از پروردگار تو پنهان نيست)، آرى، به راستى، هيچ چيزى از پروردگار ما پنهان نيست . چگونه كسى كه موجودات را آفريده است، نمىداند كه چه آفريده، در حالى كه آفريدگارى داناست؟!
و امّا سخن او كه: (روز قيامت، به ايشان نظر نمىكند) ، يعنى خيرى به ايشان نمىرساند. عرب مىگويد: "به خدا سوگند ، فلانى به ما نظر نمىكند" و مقصودشان اين است كه از او به ما خيرى نمىرسد. اين نظر، در اين جا، از جانب خداوند متعال به آفريدگان اوست و نظر او به ايشان ، رحمت او به آنهاست .
و امّا سخن او كه: (زهى پندار، كه آنان در آن روز ، از پروردگارشان ، سخت در پردهاند) ؛ يعنى در روز قيامت ، از پاداش پروردگارشان ، در پرده [و محروم] اند».
آن مرد گفت: آسودهام نمودى . خدا آسودهات كند! و گِره از كارم گشودى . خداوند ، به تو پاداش بسيار دهد !
امام عليه السلام [در ادامه] فرمود: «و امّا سخن او كه: (آيا از آن كس كه در آسمان است ، ايمن شدهايد كه شما را در زمين فرو بَرَد، پس به ناگاه [ زمين ] به تپيدن اُفتد ؟) و سخن او كه: (او در آسمانها و زمين ، خداست) و سخن او كه: ([خداى مهربان، ]بر عرش قرار گرفت) و سخن او كه: (و هر كجا باشيد ، او با شماست) و سخن او كه: (و ما از شاهرگ [ او ] به او نزديكتريم) .
آرى . چنين است خداوند - تبارك و تعالى - و پاك و منزّه و برتر است از اين كه از او چيزى سر زنَد كه از آفريدگان ، سر مىزند، در حالى كه او ريزبين و آگاه است، و بالاتر و بزرگتر از آن است كه در او چيزى رُخ دهد كه در مخلوقاتش رُخ مىدهد، در حالى كه علم او بر عرشش قرار گرفته و بر هر نجوايى ، گواه است و بر هر چيزى ، نگهبان است و فراهم آورنده هر موجودى و تدبير كننده همه چيزهاست. خدا ، بسى والاتر و بزرگتر از آن است كه بر عرشى بنشيند».
[سپس] ۳ امام عليه السلام فرمود: «و امّا سخن او كه: (پروردگارت و فرشته[ ها ] ، صف در صف مىآيند) و سخن او كه: (و همان گونه كه شما را نخستين بار آفريديم ، [ اكنون نيز ] تنها به سوى ما آمدهايد) و سخن او كه: (مگر انتظار آنان ، غير از اين است كه خدا و فرشتگان، در [ زير ] سايبانهايى از ابر سپيد ، به سوى آنان بيايند) و سخن او كه: (آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان به سويشان بيايند، يا پروردگارت بيايد، يا پارهاى از نشانههاى پروردگارت بيايد؟)، اينها، همچنان كه خداوند عزّ وجلّ فرموده، درست اند ؛ امّا آمدن او ، مانند آمدن مخلوق نيست. [قبلاً] به تو گفتم كه بسا چيزى از كتاب خدا كه تأويل [و معناى واقعى] آن ، با تنزيل [و معناى لفظى] آن ، متفاوت است و به كلام بشر نمىمانَد. اكنون ، گوشهاى از اين مطلب را به آگاهى تو مىرسانم و به خواست خدا ، به آن اكتفا خواهى كرد:
از آن جمله است اين سخن ابراهيم عليه السلام كه: (من به سوى پروردگارم مىروم . پس به زودى ، مرا هدايت خواهد كرد) . رفتن او به سوى پروردگارش، به معناى روى آوردنش به او از طريق عبادت و تلاش و نزديك شدن به خداوند عزّ وجلّ است . آيا نمىبينى كه تأويل آن ، غير از تنزيل آن است ؟! نيز مىفرمايد: (و آهن را كه در آن براى مردم ، خطرى سخت و سودهايى است، پديد آورديم) كه مقصود ، جنگافزار و جز آن است.
امّا سخن او كه: (آيا جز اين ، انتظار دارند كه فرشتگان به سويشان بيايند ؟) ، به محمّد صلى اللَّه عليه و آله از مشركان و منافقانى خبر مىدهد كه دعوت خدا و پيامبر را نپذيرفتند . پس فرمود: (آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان به سويشان بيايند) ، آن گاه كه دعوت خدا و پيامبر او را نپذيرفتند ؟ (يا پروردگارت مىآيد، يا برخى از نشانههاى پروردگارت مىآيد) ؛ يعنى در سراى دنيا به آنها عذاب مىرسد، همان گونه كه نسلهاى پيشين را عذاب كرد. پس اين ، خبرى است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در باره آنان مىدهد . سپس مىفرمايد: (روزى كه يكى از نشانههاى پروردگارت بيايد، كسى كه قبلاً ايمان نياورده يا خيرى در ايمان آوردن خود به دست نياورده، ايمان آوردنش سودى نمىبخشد)؛ يعنى قبل از آمدن اين نشان - كه عبارت از طلوع خورشيد از مغرب است - ، صاحبان خِرد و درايت و دارندگان انديشه ، به همين اكتفا مىكنند كه بدانند هر گاه پرده كنار رود، آنچه را به آنان وعده داده مىشود ، مىبينند. در آيهاى ديگر مىفرمايد: (خدا ، از آن جايى كه تصوّر نمىكردند ، بر آنان وارد شد) ؛ يعنى بر آنان ، عذاب فرستاد . همچنين است معناى زدن خدا بر بنيان ايشان، آن جا كه مىفرمايد: (پس خدا ، از پايه ، بر بنيانشان زد) . مراد از زدن پايه بنيان آنها، فرستادن عذاب بر ايشان است. به همين سان است آنچه در وصف آخرت فرموده است . خداوند ، بزرگتر و بس برتر از آن است كه كارهايش ، در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است ، همان گونه صورت پذيرد كه در دنيا انجام مىگيرد . او هيچ گاه غايب نيست و هرگز با [ديگر پديدههاى] غروب كننده ، غروب نمىكند. پس به همين توضيحات كه در باره آن دسته از فرمودههاى خداوند عزّ وجلّ در كتابش كه تو را به شك انداخته است، برايت گفتم ، بسنده كن و كلام او را همانند كلام بشر مپندار.
او بزرگتر و بالاتر و ارجمندتر و بلندمرتبهتر و والاتر از آن است كه وصف كنندگان ، او را جز به آنچه خودِ او در وصف خويش گفته است، وصف كنند . او فرموده است: (چيزى همانند او نيست و او ، شنواى بيناست)» .
آن مرد گفت: آسودهام نمودى . خدا آسودهات كند - اى امير مؤمنان - و گِرهى از كارم گشودى.
امام عليه السلام [در ادامه] فرمود: «و امّا سخن او كه: (بلكه ايشان ، به ديدار پروردگارشان كافرند) و اين سخن خداوند در يادكرد از مؤمنان كه: (آنان كه گمان دارند با پروردگارشان ديدار مىكنند) و اين سخن او در باره غير مؤمنان كه: (درودشان - روزى كه ديدارش كنند - ، سلام خواهد بود) و اين سخن او كه: (پس هر كه به ديدار پروردگارش اميد دارد ، بايد كار شايسته انجام دهد). امّا آيه (بلكه ايشان ، به ديدار پروردگارشان كافرند) ، مقصود [از ديدار]، رستاخيز است كه خداوند عزّ وجلّ آن را ديدار خود ناميده است. همچنين است اين سخن او كه در يادكرد مؤمنان مىفرمايد: (آنان كه گمان دارند با پروردگارشان ديدار مىكنند) ، يعنى يقين دارند كه بر انگيخته و محشور و حسابرسى مىشوند و پاداش و كيفر مىبينند. پس "گمان" در اين جاى بخصوص ، به معناى يقين است. همچنين است سخن او كه: (هر كه به ديدار پروردگارش اميد دارد ، بايد كار شايسته انجام دهد) و سخن او كه: (هر كه به ديدار پروردگارش اميد دارد ، [بدانيد كه] وعده خدا آمدنى است) ؛ يعنى: كسى كه ايمان دارد ، برانگيخته مىشود . پس وعده خدا در باره پاداش و كيفر ، قطعاً تحقّق يافتنى است. پس "ديدار" ، در اين جا ، به معناى رؤيت نيست ؛ بلكه به معناى بر انگيخته شدن است. پس تمام آنچه را كه در كتاب خدا در باره ديدار او آمده است، بفهم و بدان كه همه به معناى برانگيخته شدن است. همچنين است سخن او كه: (درودشان - روزى كه ديدارش كنند - ، سلام خواهد بود) ؛ يعنى در روزى كه بر انگيخته مىشوند، ايمان از دلهايشان زائل نمىشود».
آن مرد گفت: آسودهام نمودى - اى امير مؤمنان - . خدا ، آسودهات كند كه گِره از كارم گشودى!
امام عليه السلام [در ادامه] فرمود: «و امّا سخن او كه: (و گناهكاران ، آتش [ دوزخ ] را مىبينند و در مىيابند كه در آن خواهند افتاد) ، يعنى يقين پيدا مىكنند كه وارد آن مىشوند. همچنين است اين سخن او كه: (من ، گمان داشتم كه به حساب خود مىرسم) ؛ يعنى يقين داشتم كه بر انگيخته و حسابرسى مىشوم. نيز چنين است سخن او كه: (آن روز ، خدا جزاى شايسته آنان را به طور كامل مىدهد و خواهند دانست كه خدا ، همان حقيقتِ آشكار است) . امّا سخن او به منافقان كه: (به خدا ، گمانهايى [ نابهجا ]مىبرديد) . اين گمان، به معناى شك است، نه به معناى يقين. گمان ، دو گونه است: گمان شك و گمان يقين. آن جا كه در باره معاد به كار رفته باشد، گمان ، به معناى يقين است، و هر جا در باره دنيا به كار رفته باشد ، به معناى شك است. پس آنچه را برايت تفسير كردم ، نيك درياب » .
آن مرد گفت: آسودهام نمودى - اى امير مؤمنان - ، خدا آسودهات كند !
امام عليه السلام [در ادامه] فرمود: «امّا اين سخن خداوند - تبارك و تعالى - كه : (روز قيامت ، ترازوهاى عدل را بر پا مىداريم و به هيچ كس ، كمترين ستمى نمىشود) . مقصود ، ترازوى عدالت است كه در روز قيامت ، خلايق بر اساس آن، مؤاخذه مىشوند و خداوند - تبارك و تعالى - طبق آن ، [متجاوزان به حقوق مردم را ]مجازات مىكند» .
در حديثى ديگر ، آمده است [كه فرمود] : «ترازوها ، همان پيامبران و اوصيا[ى آنها] هستند» .
[امام عليه السلام افزود:] و امّا سخن او كه: (و روز قيامت ، براى آنها [ قدر و ] ارزشى نخواهيم نهاد)، اين ، خاص است .۴
و امّا سخن او كه: (آنان ، به بهشت وارد مىشوند و در آن ، بى حساب ، روزى داده مىشوند) . پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود كه خداوند عزّ وجلّ فرموده است : "كرامت من ( / محبّت من) ، سزامند كسى است كه مرا [همواره ]در نظر داشته باشد و به خاطر من ، دوستى ورزد . چهرههاى ايشان ، در روز قيامت ، از نور است و بر تختهايى از نور ، قرار دارند و جامههايى سبز ، بر تن مىكنند" . گفته شد: ايشان ، چه كسانى اند ، اى پيامبر خدا؟
فرمود: "مردمانى كه نه پيامبر بودهاند و نه از گواهان ؛ بلكه به خاطر خدا ، دوستى ورزيدهاند و بدون حسابرسى به بهشت مىروند" . از خداوند عزّ وجلّ مىخواهيم كه به رحمت خويش ، ما را از زمره ايشان قرار دهد.
و امّا سخن او كه: (آن كه ترازوهايش سنگين باشد) و (ترازوهايش سبُك باشد)، مقصود حسابرسى است. خوبىها و بدىها ، وزن مىشوند و خوبىها ، كفّه سنگين ترازو را تشكيل مىدهند و بدىها ، كفّه سبُك آن را» .
امام عليه السلام [در ادامه] فرمود: «و امّا سخن او كه: (بگو: فرشته مرگى كه بر شما گمارده شده، جانتان را مىستانَد، آن گاه به سوى پروردگارتان ، باز گردانيده مىشويد) و سخن او كه: (خدا ، روح مردم را هنگام مرگشان ، به تمامى باز مىستانَد) و سخن او كه: (فرشتگانِ ما جانش را مىستانند ، در حالى كه كوتاهى نمىكنند ) و سخن او كه: (آنان كه فرشتگان ، جانشان را - در حالى كه به خود ستم كردهاند - ، مىستانند) و سخن او كه: (همان كسانى كه فرشتگان ، جانشان را - در حالى كه پاك اند - مىستانند و مىگويند: درود بر شما !) . خداوند - تبارك و تعالى - ، كارها را آن گونه كه بخواهد ، اداره مىكند و از مخلوقاتش ، هر كه را بخواهد ، بر هر كس كه بخواهد ، مىگمارد. خداوند ، فرشته مرگ را بر هر كس از آفريدگانش كه بخواهد ، مىگمارد [ ، تا جانش را بگيرد] . فرستادگانِ از فرشتگانش را هم بر هر كس از آفريدگانش كه بخواهد ، مىگمارد و فرشتگانى را كه خداوند عزّ وجلّ از آنها ياد كرده است، بر هر كس از آفريدگانش كه بخواهد ، مىگمارد. او - تبارك و تعالى - ، كارها را چنان كه بخواهد ، تدبير مىكند. همه علم را صاحب آن علم نمىتواند براى همه مردم ، تفسير و تبيين كند؛ چرا كه برخى از آنان ، توانايند [و قدرت درك و تحمّل آن را دارند] و برخى ناتوان اند ؛ چرا كه پارهاى از آن علوم ، قابل درك اند و برخى از آنها ، قابل درك نيستند ، مگر براى كسى كه خداوند ، درك آنها را براى او آسان گردانَد و وى را در اين كار كمك نمايد، كه اينان ، اولياى خاصّ او هستند. همين اندازه تو را كافى است كه بدانى زنده كننده و ميراننده ، خداست و او به دست هر يك از آفريدگانش از فرشتگان و غير فرشتگان كه بخواهد ، جانها را مىگيرد».
آن مرد گفت: آسودهام نمودى . خدا ، آسودهات كند - اى امير مؤمنان - و خداوند ، مسلمانان را از وجود سودمند تو ، بهرهمند گرداند !
على عليه السلام به آن مرد فرمود: «اگر با اين توضيحاتى كه برايت دادم، خداوند ، مشكلات تو را حل كرده باشد، سوگند به آن كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، تو از مؤمنان حقيقى هستى» .
آن مرد گفت: اى امير مؤمنان! چگونه بدانم كه من از مؤمنان راستين هستم؟
فرمود: «اين را نمىداند ، مگر كسى كه خداوند بر زبان پيامبرش به او اعلام كرده و پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله گواهى داده باشد كه وى ، اهل بهشت است، يا اين كه خداوند ، سينهاش را فراخ گردانَد تا آنچه را خداوند عزّ وجلّ در كتابهايى كه بر فرستادگان و پيامبرانش فرو فرستاده است، در يابد» .
آن مرد گفت: اى امير مؤمنان ! چه كسى از عهده اين كار بر مىآيد؟
فرمود: «كسى كه خداوند ، سينهاش را فراخ گردانيده و توفيق اين كار (درك و فهم كتابهاى آسمانى) را به او داده باشد. پس بر تو باد عمل كردن براى خدا در نهان و آشكارت؛ زيرا هيچ چيزى با عمل ، برابرى نمىكند» .
1.يعنى: آياتى از قرآن ، با آياتى ديگر از آن ، در تعارض اند و يكديگر را نفى مىكنند .
2.اشاره است به آيه ۳۸ سوره نبأ.
3.ظاهراً اين جمله هميشگى آن مرد به امير مؤمنان عليه السلام كه: «آسودهام نمودى ، اى امير مؤمنان !...» ، از اين جا افتاده است.
4.يعنى اين آيه ، مخصوص اهل كتاب است.