شده و از اهميت موضوع چنان كاسته است كه هيچ نيازى به اثبات و يا ردّ آن نيست؛ زيرا اين امر را عادى نشان داده است و با ارائه نمونه از زندگى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كه دختر خودش را به افرادى چون پسر ابو لهب و يا ربيع بن عاص داد،۱ با آن كه اين افراد حتّى مسلمان هم نبودند، نشان مىدهد كه موضوع، بسيار معمولى و بى اهميت است و نبايد آن را فضيلت و يا رذيلت شمرد تا در باره وقوع و يا عدم وقوع آن سخن گفت. اين موضوع را با ازدواج دو دختر پيامبر با خليفه سوم نيز مقايسه مىكند و نشان مىدهد كه جريان بسيار عادىاى است. وى مىنويسد:
على، بهتر نيست از مصطفى، و نه برابر مصطفى هست، و دختر على، بهتر نيست از دختر مصطفى، و عمر، به اتفاق سنّيان، بهتر است از عثمان بن عفّان، و شيعت انكار نكنند كه سيّد عليه السلام دو دختر به عثمان داد. پس چون آن روا باشد و بوده است، اين نيز روا باشد، و هر نقصان كه اين جا باشد آن جا باشد، و هر مصلحت كه آن جا بوده باشد، اين جا نيز در اين مناكحت بوده باشد، و مصطفى به فرمان خداىتعالى داد و على عالمتر نبود از مصطفى.۲
اين گونه پاسخگويى، بسيار ظريف است؛ هم فرد شيعى قانع مىگردد كه اين ازدواج تنقيصى بر على بن ابى طالب نيست و هم فرد سنّى مىپذيرد كه اگر چنين اتّفاقى افتاده باشد براى عمر فضيلت است