جاى ديگر مىنويسد: «از اين جاى بزرگان و ائمّه ما گفتهاند كه: ايمان ملحد و توبه رافضى قبول نشايد كردن؛ زيرا ملحد و رافضى، باطن و تقيّه روا دارند. پس صحّت قول هيچ دو بنشايد دانستن، و قبول ايمان و توبه هيچ دو نشايد كردن».۱ عبد الجليل، تناقض اين دو گفته را اين چنين نشان مىدهد:
اكنون خالى نيست يا خواجه راست مىگويد كه: از رفض بيست و پنج ساله توبه كرده است و سنّى شده است و يا دروغ مىگويد و هنوز رافضى است، اگر خواجه راست مىگويد، بزرگان و ائمّه خواجه كه گفته اند: «توبه رافضى قبول نباشد كه او تقيّه مىكند» دروغ گفته باشند و بر قول اين بزرگان و ائمّه، اعتماد نباشد و خائن و نامعتمد باشند و چون در يك قول بدين صريحى خائن و نامعتمد باشند در هر كلمات كه در اين كتاب بديشان حوالت كرده باشد همان حكم باشد تا همه دعاوى و گفتهها و فصول اين كتاب، باطل و مضمحل باشد، و يا بزرگان و ائمّه صادق و راستگو باشند و توبه رافضى ممكن نباشد و به تقيّه منسوب باشند. پس مصنّف اين كتاب، به قول و اعتراف او هم رافضى و مبتدع و ضال است و آنچه مىگويد به تقيّه و مداهنه مىگويد و آن را اصلى نيست و هنوز رافضى است. و از اين الزام بر قول وى دانم كه مفرى نباشد و هر كس اين فصل به استقصا برخواند كذابى و نامعتمد او بداند.۲