هرگونه دفاع فرد شيعى را به بهانه مفهوم غلط تقيّه، از اعتبار بيندازد.
در برابر، مرحوم قزوينى نيز اعتقاد نويسنده نوسنّى به جبر را دليلى مىبيند كه هر آنچه را كه مىتواند زاييده جبر باشد به عنوان واقعيت باور نويسنده مطرح كند، در حالى كه در عالم واقع مىتوان بين واقعيت و ملازمات يك انديشه، فرق گذاشت. شايد در مقام تئورى، يك فرد معتقد به جبر را فاقد هرگونه قدرت براى تصميمگيرى دانست؛ امّا در واقعيت و زندگى روزمرّه، همه آن افراد و شايد هم بدون توجّه به ملازمات باورىهايشان، تصميم مىگيرند و در بسيارى از امور، دخالت و اظهار نظر مىكنند. بنا بر اين، نويسنده بعض فضائح الروافض مىتوانست با داشتن باور به جبر، رفتارهايى ناهماهنگ با آن از خود بروز دهد و دليل روشن آن همين انتقاداتى است كه در تحليل نهايى هماهنگى با اعتقاد به جبر ندارد. به تعبير ديگر، حتّى افرادى كه واقعاً به جبر اعتقاد داشتند، در عمل اين گونه نبودند و رفتارهايى از خود بروز مىدادند كه مقتضى اعتقاد به اختيار است. دليل آن اين است كه جبرگرايان مسلمان، عموماً اعتقادى برآمده از منقولات داشتند و ديدگاهشان كمتر به استدلالهاى عقلى مبتنى بود و تضادى كه بين اين دو وجود داشت، در مقام ذهن، راهى جز تقديم يك سمت بر سمت ديگر نداشت؛ امّا در مقام عمل - كه معمولاً ناخودآگاه از عقل و خرد بهره گرفته مىشود - ، در موارد ريز و روزمرّه، توجّهى به الزامات مستندات جبر نمىشود. از اين رو، در مقام عمل، بين ذهن و واقعيتْ فاصله مىافتد.