اندى سال بود كه صباح كل مجبّر به الموت رفته بود.۱
اين عبارتها به خوبى، وحشتى را كه حسن صباح در بيست و اندى سال بر جامعه آن روز، چيره ساخته بود، نشان مىدهد. تزلزل و ناپايدارى افسارگسيختهاى هم در بين سياستمداران و حاكمان ايجاد كرده بود و هم در بين عالمان دينى، بيمى بزرگ به وجود آورده بود. اقبالى كه در بين مردم براى انديشههاى افراطى حسن صباح به وجود آمده بود، چيزى جز بازتاب خشم و نفرت مردم از حاكميت سلسلههاى ترك به نمايندگى از خليفه عربى نبود. جنگهايى كه در گوشه و كنار ايران در بين بازماندگان حاكمان و اتابكان محلّى براى به دست گرفتن قدرت به وقوع مىپيوست و در اين جنگها تودههاى مردم، طعمه شمشير مىشدند و دارايىهاى آنان به غارت مىرفتند و زن و فرزندانشان به اسارت گرفته مىشدند، آن قدر نفرت در بين مردم ايجاد مىكرد كه در پى پناهگاهى به سوى دژهاى قوى و مستحكم الموت هجوم بياورند و در مدّتى اندك چنان سپاهى براى حسن صباح تشكيل دهند كه خليفه وقت و حاكمان وى در ايران، از شكست دادن آنان درمانده شوند. انديشههاى حسن صباح چنان جاذبه داشت كه حتّى عالم سنّى بلفتوح گورخر را در هشتاد سالگى و بعد از عمرى ارشاد و هدايت مسلمانان سنّى مذهب قزوين، از درون محراب به دژ الموت بكشاند.۲