لشكر در دفع آنها فرستاد، لشكرها شكست خوردند. يكصد و شصت سال، آن فتنه در آن ديار بود، تا كار به جايى رسيد كه فدويان بسيار به هم رسيدند، به اين عقيده كه هركس از متّقيان و علما و بزرگان اهل اسلام را بكشند، به بهشت خواهند رفت و در دور ديگر پادشاه خواهند شد و غافل برآمده، وزير و امير يا فاضل را خنجر زده كشته، مىگريختند. و در مدّت پادشاهى آن طايفه، خلق بسيار از جميع ممالك اهل اسلام كشته شدند، و به هيچ وجه، دفع ايشان از پادشاهان ميسّر نمىشد كه آنها مخفى به لباس مردم هر ديار در آمده مىبودند تا وقت فرصت كار خود سازند.۱
گرچه برداشت اين نويسنده در مورد اعتقاد صباحيان به تناسخ ارواح، قابل دفاع نيست و دست كم به اين شيوهاى كه تقرير كرده، درست نمىنمايد، با اين حال، اين گزارش به خوبى گستردگى وحشت و ترس ناشى از تلاشهاى تروريستىِ قلعهنشينان الموت را نشان مىدهد. در آن روزگار، كسانى كه در رأس امور بودند، از امنيت لازم برخوردار نبودند. خنجر به دستان الموتى، در همه جاى جهان اسلام حضور داشتند. مرزهاى هيچ اميرنشينى نمىتوانست جلو اين افراد را بگيرد؛ زيرا سپاهيان آنان از مردم بومى مناطق بودند كه در لباس توده