35
عبدالجليل رازي قزويني

لشكر در دفع آنها فرستاد، لشكرها شكست خوردند. يك‏صد و شصت سال، آن فتنه در آن ديار بود، تا كار به جايى رسيد كه فدويان بسيار به هم رسيدند، به اين عقيده كه هركس از متّقيان و علما و بزرگان اهل اسلام را بكشند، به بهشت خواهند رفت و در دور ديگر پادشاه خواهند شد و غافل برآمده، وزير و امير يا فاضل را خنجر زده كشته، مى‏گريختند. و در مدّت پادشاهى آن طايفه، خلق بسيار از جميع ممالك اهل اسلام كشته شدند، و به هيچ وجه، دفع ايشان از پادشاهان ميسّر نمى‏شد كه آنها مخفى به لباس مردم هر ديار در آمده مى‏بودند تا وقت فرصت كار خود سازند.۱
گرچه برداشت اين نويسنده در مورد اعتقاد صباحيان به تناسخ ارواح، قابل دفاع نيست و دست كم به اين شيوه‏اى كه تقرير كرده، درست نمى‏نمايد، با اين حال، اين گزارش به خوبى گستردگى وحشت و ترس ناشى از تلاش‏هاى تروريستىِ قلعه‏نشينان الموت را نشان مى‏دهد. در آن روزگار، كسانى كه در رأس امور بودند، از امنيت لازم برخوردار نبودند. خنجر به دستان الموتى، در همه جاى جهان اسلام حضور داشتند. مرزهاى هيچ اميرنشينى نمى‏توانست جلو اين افراد را بگيرد؛ زيرا سپاهيان آنان از مردم بومى مناطق بودند كه در لباس توده

1.ميراث بهارستان (بخش تاريخ ، كتاب «لب الخير»، نوشته نجم الدين اسكندر آملى)، ج‏۲ ، ص ۲۷۶ -۲۷۷.


عبدالجليل رازي قزويني
34

بديهى است كه چنين جاذبه و گرايشى، هم اركان حكومتى را متزلزل كند و هم عالمان دينى همه مذاهب را به وحشت بيندازند به گونه‏اى كه همه آنان، حسن صباح را خطرى جدّى تلقّى كنند و او را ملحد شمارند و بر وى لعن و نفرين كنند؛ امّا اين لعن و نفرين‏ها هيچ دردى را دوا نمى‏كرد و حسن صباح، هر روز قوى‏تر مى‏شد و تزلزل سياسى و دينى بيشترى به وجود مى‏آورد. تعابيرى كه مرحوم عبد الجليل قزوينى در اين عبارت‏ها براى حسن صباح به كار برده است از قبيل: كچلى، مزوّرى، ملحدى، رشوه‏دهى، مجبّرى، جهنمى، خذلانى و امثال آن، بيانگر چيزى جز درماندگى عالمان دينى در برابر تزلزلى كه حسن صباح در آن روزگار در دين و سياست جامعه ايجاد كرده بود، نيست. يكى از مورّخان عصر صفوى در باره حسن صباح و وحشت و تزلزلى كه ايجاد كرده بود چنين مى‏نويسد:
... در شام، روزگار تاريك او روشنى به هم نرسانيد. از آن جا در لباس درويشان به كوهستان رودبار الموت آمده، شب و روز به نماز و روزه مشغول شد. پاره‏اى از روستاى آن ديار معتقد زهد او شده، ارادت به هم رسانيدند. قلعه سالار الموت، چون مكرّر محامد اوصاف او شنيد، او را مكرّر به درون قلعه به ضيافت مى‏برد. يك بار او چند روز در قلعه ماند. معتقدان او در قلعه به تدريج جمع شدند. شبى خروج كرده به قلعه سالار گفت: تو را نمى‏كشيم كه در گردن ما حقّ آشنايى دارى. او را برآوردند و قلعه را استحكام تمام دادند و دهات رودبار متصرّف شدند. چند نوبت ملك‏شاه

  • نام منبع :
    عبدالجليل رازي قزويني
تعداد بازدید : 75182
صفحه از 172
پرینت  ارسال به