عبد الجليل قزوينى و هم نويسنده بعض فضائح الروافض همديگر را به وابستگى به صباحيان متّهم مىكنند و هر كدام تلاش مىكنند كه دامن خود و هممذهبىهاى خودشان را از اين آلودگى دور نگه دارند. به نظر مىرسد آنچه اينان را به بدگويى باطنيان سوق داده، نفوذ بسيارى است كه انديشههاى حسن صباح در بين مردم پيدا كرده بود و مىرفت كه بساط همه تشكيلات دينى و سياسى را درهم بريزد. اتّهام وابستگى به جريان باطنى براى حلّيت اعدام هر فردى از سوى حاكمان وقتْ كافى بود. از اين رو، هر جريانى تلاش مىكرد ديگرى را به باطنىگرى متّهم كند.
در نوشتههاى افرادى چون عبد الجليل قزوينى، حسن صباح به جبرىگرى متّهم مىشود تا به نويسنده بعض فضائح الروافض گوشزد كند كه انديشه باطنىگرى از دل جبرىگرى بيرون آمده است كه وى به آن معتقد است و نويسنده بعض فضائح الروافض، شيعه را دهليز باطنىگرى معرفى مىكند تا آن را زاييده انديشه شيعى جا بزند. البته روشن است كه جريان باطنىگرى حسن صباح، نه از آن و نه از اين، به وجود آمده است؛ بلكه ستم حاكمان وقت و طرفدارى پارهاى از عالمان دينى از رفتارهاى اين قبيل حاكمان، زمينهساز پيدايش و رشد اين جريان گشته است.
در هر صورت، جريان الموتيان در اين قرن، يكى از بزرگترين نقشبازان سياست در جهان اسلام بود و بلبشويى را در جهان اسلام پى افكنده بود كه بسيار گسترده و عميق بود. تزلزل و ناآرامىِ سياسى، بارزترين مشخّصه روزگارى بود كه عبد الجليل قزوينى در آن