دليل اين احتمال، آن است كه همزمان با همزيستىِ مسالمتآميز در برهههايى، درگيرىهاى شديد مذهبى هم در برهههاى ديگرى وجود داشت و در حقيقت هر دو رويّه زيست مسالمتآميز و زيست درگيرانه وجود داشت. وجود عالمان دورانديش و خردمند در بين شيعيان و سنّيان و قدرتى كه اينان با نزديكى به مراكز قدرت به دست مىآوردند، موجب مىشد كه موانعى در برابر غوغاسالارانى از هر دو جريان - كه با بهرهگيرى از احساسات تند عاميانه، همواره در صدد ايجاد فتنه بودند - ، ايجاد كنند.
مرحوم قزوينى، داستان تأمّل برانگيزى از يكىاز بزرگان شيعه در مورد تقديم فردى سنّى مذهب بر شيعه مذهب نقل مىكند:
من نيز شنيدم از رئيس شيعت و پير سادات سيّد سعيد فخر الدين شمس الاسلام الحسن - رحمة اللَّه عليه - گفت: روزى در پيش مجد الملك بودم، در خدمت پدرم حاضر بودم، سيّد على علوى - رحمة اللَّه عليه - ، دو بازرگان غريب در آمدند يكى از حلب و ديگرى از ماوراء النهر؛ ماوراء النهرى، عُمَر نام و حنيفى بود، و حلبى، على نام و شيعى بود، هر دو برسلطان مبلغى قرض داشتند. مجد الملك بفرمود تا ماوراء النهرى را كه عُمَر نام بود از خزانه زر نقد بدادند و على حلبى را حوالت ساختند باشهر. مردكى فرّاش حاضر بود گفت: خداوندا! عجب نيست عمر را نقد مىدهد و على را نسيه؟! گفت: مىدانم؛ امّا تا جهانيان بدانند كه در پادشاهى و معامله تعصّب روا نباشد. و طرفه نباشد كه من