32
محمدرضا قمشه اى
مهدى سليمانى آشتيانى
مها ز طره مشكين به رخ نقاب انداز
بپوش روى و جهانى به اضطراب انداز
كند چو پيش تو دعوىّ حسن و زيبايى
شكست از آن سر گيسو بر آفتاب انداز
ز بحر حادثه چون موج غم برآرد سر
تو چنگ آن به دف و ناله رباب انداز
چو عقل سركشد از حكم پادشاهى عشق
به گردنش ز مى ارغوان طناب انداز
حيات نفس به عشق است و مردمى «صهبا»
بياد جيفه بى جان بر كلاب انداز۱
در اول صفر 1306ق چند تن، پيكر ضعيف و تكيده يكى از عرفا و حكماى بزرگ قرن سيزده و از نامدارترين مدرسين حوزه ارجمند تهران را آرام و بى صدا و در اوج تنهايى و غربت بر دوش كشيدند و به تيره تراب نهان كردند. اين تشييع آنقدر خلوت بود، كه بعدها در گزارش محل دفن او نيز اختلاف شد.
آن آسمانى مرد، ساليان طولانى در سكوت يكى از حجرات مدرسه صدر تهران زندگى كرد. قله هاى بلند مناعت و رتبه هاى والاى وارستگى را با قدم صدق پيمود و جاه و جلال دنيوى و تمنيات سخيف آن را چونان جيفه اى آلوده در اعماق گورستان آرزو و ادعاى اهل دنيا به خاك سياه سپرد.
آنان كه نظر نكردند بدين مشتى خاك
الحق انصاف توان داد كه صاحب نظرند