كاظم ـ را زيارت كردم و نزد وى از وضعيت خود شكوه نمودم. آن حضرت نامه اى نوشت تا من به دست حاكم بسپرم.
نامه چنين بود: «بدان كه زير عرش خداوند سايه اى وجود دارد كه كسى را توان آسايش در زير آن نيست مگر آن كه در حق برادر خود خدمتى بكند يا مشكلى را از او بردارد يا سُرورى در قلب او وارد كند. اين شخص برادر توست. والسلام»
آن شخص مى گويد: من به شهرم بازگشتم، شبانگاه نزد آن حاكم رفته و اجازه ورود خواسته و خود را فرستاده صابر عليه السلام معرفى كردم. پاى برهنه به نزد من آمد و در را گشود، مرا در بغل گرفته و مرتب چشم مرا مى بوسيد و از من درباره ديدارم با آن حضرت پرسش مى كرد.
من نيز سلامتى امام را به او گفته و وى شاد مى گشت.
بعد مرا به درون منزل برد، در صدر مجلس نشاند و پيش رويم نشست. نامه را به دست او دادم، آن را بوسيد و خواند. آن گاه دستور داد تا اموال و البسه آورده و دينارها و لباس ها را تك تك به دست من مى داد و هربار مى گفت: اى برادر، خشنود شدى؟ من نيز مى گفتم: آرى به خدا.
آن گاه دفاتر را خواست و آنچه به نام من بود از آن دفاتر حذف كرد. من خبر برخورد وى را به صابر عليه السلام رساندم.» ۱
دوره دوم
از حاكميت ابوالحسن مادرانى (مادرايى) تشيع در رى گسترش يافت. ۲ حاكميت وى در اين شهر در قرن سوم هجرى روى داده است. رى و طبرستان، دو مركز عمده استقرار علويان در ايران بوده و مقبره «حضرت حمزة بن موسى بن جعفر عليهماالسلام» نشان