5 / 17
بيرون رفتن امام از مدينه
۱۲۵۷.تاريخ المدينةـ به نقل از شعبى ـ: چون مصريان براى بار دومْ وارد شدند ، عثمان بر منبر رفت . پس ، او را سنگباران كردند .
على عليه السلام آمد و داخل مسجد شد . عثمان گفت : اى على! ديگ را بر سنگ نهاده اى ۱ ] و خود را براى خلافت آماده كرده اى] !
فرمود : «من ، جز براى آن كه كار مردم را اصلاح كنم ، نيامده ام ؛ امّا اگر مرا متّهم مى دارى ، هم اكنون به خانه ام باز مى گردم» .
۱۲۵۸.الإمامة و السياسة :چون اعتراض ها به عثمانْ فزونى گرفت ، على عليه السلام از او اجازه خواست تا به يكى از مزرعه هاى خود برود و [ از آشوب ها] كنار بمانَد . عثمانْ اجازه داد .
پس از بيرون رفتن على عليه السلام ، اعتراض ها به عثمان ، افزايش يافت و زبير و طلحه اميدوار شدند كه دل هاى مردم به سوى آن دو متمايل شود و آن دو بر مردم ، چيره شوند . آن دو ، غيبت على عليه السلام را مغتنم شمردند .
چون اعتراض ها زياد شد ، عثمان به على عليه السلام نوشت كه : «امّا بعد ، كار به آخر رسيده و چاره اى نمانده است . كار مردم با من بالا گرفته و از حدّ خود گذشته است . مى گويند كه به كم تر از ريختن خونم رضايت نمى دهند و حتّى بى عرضه اى كه از خود نيز نمى تواند دفاع كند ، در [ كشتن] من طمع كرده است .
و فخرفروشِ ناتوان بر تو فخر نفروشد
و شكست خورده اى بر تو چيره نگردد!
و گفته مى شود : خوراك شير شدن ، بهتر از دريده شدن به وسيله روباه است . پس به سوى من رو كن ؛ چه با من باشى و چه بر ضدّ من .
پس اگر خورده شدنى ام ، تو بهترين خورنده اى
وگرنه ، مرا تا تكّه تكّه نشده ام ، درياب» .