دو هم پیمان ابن ملجم

دو هم پیمان ابن ملجم

دو نفر دیگر نیز با ابن ملجم هم پیمان شدند که یکیشان معاویه و دیگری عمرو عاص را بکشد

دو نفرى كه با ابن ملجم پيمان بستند كه معاويه و عمرو عاص را به قتل برسانند، يكى شان در حالت ركوع بر معاويه ضربت زد كه به پايش خورد و نمرد.ضارب را دستگير كردند و همان وقت كشتند. ديگرى نيز به سراغ عمرو عاص رفته بود.آن شب عمرو عاص بيمار بود و كس ديگرى را به نام خارجة بن ابى حبيبه عامرى به جاى خود فرستاد تا با مردم نماز بخواند و آن شخص هم به گمان اين كه [امام جماعت] عمرو عاص است، با شمشيرش ضربه اى نثار او كرد. ضارب را گرفتند و نزد عمرو عاص آوردند.عمرو عاص او را كشت. خارجه هم روز دوم ، در اثر آن ضربه ، از دنيا رفت.[۱]

و در تاريخ الطبرى به نقل از اسماعيل بن راشد آمده است: بُرَك بن عبد اللّه در همان شبى كه على عليه السلام ضربت خورد، در كمين معاويه نشست . چون معاويه براى نماز بيرون آمد با شمشير بر او حمله كرد . شمشير بر نشيمنگاه او فرود آمد . او را دستگير كردند. گفت: خبرى دارم كه تو را با آن ، خوش حال مى كنم . اگر آگاهت كنم، آيا براى من سودمند است؟ گفت: آرى. گفت: برادرى دارم كه در همين شب على عليه السلام را كُشت. گفت: شايد نتوانسته بكشد! گفت: چرا كشته است. على عليه السلام بدون محافظ بيرون مى آيد. معاويه دستور داد او را كشتند. معاويه كسى را در پى ساعدى (پزشك) فرستاد. طبيب پس از معاينه گفت: يكى از دو كار را انتخاب كن : يا آهنى مى گدازم و بر جاى شمشير مى گذارم، يا كه شربتى به تو مى خورانم كه در نتيجه آن مردى ات از كار مى افتد، ولى از اين زخم خوب مى شوى، چرا كه ضربت او زهرآگين بود. معاويه گفت: طاقت آتش ندارم ؛ ولى درباره بى نسل شدن، يزيد و عبد اللّه برايم بس و مايه چشم روشنى اند . آن شربت را به او خورانْد و خوب شد و از آن پس صاحب فرزند نشد. آن گاه بود كه معاويه دستور داد مقصوره (اتاقك حفاظتى نزديك محراب) و نگهبان شب و ايستادن مأمور بالاى سرش وقتى به سجده مى رود ، برقرار شود .

امّا عمرو بن بكر آن شب در كمين عمرو عاص نشست. عمرو عاص بيرون نيامد. چون دل درد داشت و به خارجة بن حذافه دستور داد [ در مسجد نماز بگزارد]. وى رئيس انتظامى و از طايفه بنى عامر بن لؤى بود. براى نماز كه بيرون آمد ، [ ضارب] به خيال اين كه او عمرو عاص است ، به او حمله كرد و ضربت زد و كشت. مردم او را گرفته نزد عمرو عاص بردند، در حالى كه به وى با لقبِ «امير» سلام مى دادند. گفت: اين كيست؟ گفتند: عمرو عاص. گفت: پس من كه را كشتم؟ گفتند: خارجة بن حذافه را . گفت: اى فاسق! من نمى پنداشتم كه آن كه كشته شد ، جز تو باشد . عمرو عاص گفت: تو مرا خواستى، ولى خدا خارجه را خواست! عمرو عاص او را پيش كشيد و به قتل رساند.[۲]

در أنساب الأشراف چنين آمده است :

امّا بُرَك، در شب موعود رفت و در كمين معاويه نشست. چون معاويه براى نماز صبح بيرون آمد با شمشير بر او حمله كرد. معاويه پشت كرد. ضربت شمشيرش بر نشيمنگاه او فرود آمد و آن را شكافت و شمشير عميقا در گوشت فرو رفت. او را دستگير كردند. گفت: خبر خوش حال كننده اى دارم. در همين شب ، على بن ابى طالب كشته شده است ، و ماجرا را براى آنان نقل كرد. معاويه را مداوا كردند و خوب شد. دستور داد تا برك را به قتل رساندند. گفته شده است: برك، معاويه را در حالت سجده ضربت زد. از آن پس ، موقع نماز بالاى سر خلفا نگهبانانى گماشته شدند و معاويه مقصوره (اتاقك حفاظتى) ساخت .

برخى روايت كردند كه پس از آن ضربت، معاويه صاحب فرزند نشد. معاويه دستور داده بود كه دست و پاى برك را جدا كنند و به همان حال رهايش كنند. او [ زنده ماند و ] به بصره رفت و آن جا در زمان زياد،صاحب فرزندى شد.زياد او را كشت و به دار كشيد و به او گفت: تو صاحب فرزند شوى، ولى معاويه را بى فرزند گذاشته باشى؟![۳]


[۱]. الإرشاد : ج ۱ ص۲۲، تاريخ الطبرى: ج۵ ص۱۴۹، الكامل فى التاريخ: ج۱ص۱۰۰

[۲]. تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۱۴۹ و ...

[۳]. أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۲۵ ، الإمامة والسياسة : ج ۱ ص ۱۸۱